تمدن و فرهنگ با شكوه سرزمين پارس
معبد آناهیتـــــــــا ، بزرگترین بنای سنگی ایـــــران
اینبار می خوایم یه سر بریم به غرب ایران و استان زیبای کرمانشاه و شهر کنگاور شاخصه اصلی این شهر یا بهتر بگم اصلی ترین جاذبه گردشگری و معماری این شهر معبد آناهیتا هست که در این ایمیل اطلاعات جدید و قابل استناد به همراه عکس هایی رو در این مورد براتون ارسال کردم .
معبد آناهیتا بزرگترین بنای سنگی ایران است و شیوه ی ساخت معماری آن شامل رواق های سرپوشیده طویل در چهار سوی صحن وسیع مستطیل شكل ، تعداد زیادی ستون های تناور و كم ارتفاع در دو سوی رواق ها فضای كوچك مستطیل شكل در شرق صحن بزرگ ، در میان بنا های تاریخی و یادمانی كشور منحصر به فرد است.
بقایای این معبد عظیم با مساحتی قریب به 46 هزار متر مربع بر فراز صخره ای كم ارتفاع از نوع شیست ( سنگ سیلیس از انواع سنگ های آتشفشانی ) در شهر كنگاور و در استان كرمانشاه قرار دارد.محور اصلی ارتباطی همدان و كرمانشاه از ضلع غربی محوطه ی وسیع معبد می گذرد و دشت زیبای كنگاور زیر پای آن گسترده است.
معبد آناهیتا نیز همچون دیگر بنا های كه بر بلندی ساخته شده است ، شیوه ی صفه سازی در دوران كهن در فلات ایران متداول بودته و در دوره های بعد نیز بنا های مهم پرستشگاهی و برخی بنا های حكومتی روی صفه بنا شده اند.
قدیمی ترین اشاره به آناهیتا را می توان در نوشته ی ایزیدورخاراكسی، جغرافیانویس یونانی یافت كه در سال 37 میلادی از كنگاور گذشته و از آن به نام كونكوبار ( Concobar ) یاد كرده است. او بوجود معبدی برای نیایش الهه ی آرتمیس ( ایزد بانوی آناهیتا ) در این شهر اشاره كرده است . در متون مربوط به دوره اسلامی هم ساخت معبد را به خسرو پرویز نسبت داده اند در این متون از مسجد آدینه ای به نام مونس نیز باد شده كه خلیفه عباسی آن را ساخته بود.یاقوت مولف معجم البلدان در قرن هفتم هجری هم از شهر كنگاور به نام كنكور ام برده است.ظاهراً قرار گیری در مسیر ارتباطی مراكز مهم تمدن های كهن بین النهرین و پارس و حاصلخیزی دشت كنگاور عامل رونق كنگاور در دوران كهن بوده است.
گذشته از این سیاحان اروپایی كه در سده نوزده میلادی از معبد دیدار كرده اند و از آن به معبد نیایش ایزدبانوی آناهیتا یاد كرده اند .پژوهشگرانی چون هرتسفلد ، آندره گدار ، اشمیت و آرتور پوپ آناهیتا را معبد سلوكی پارتی به سبك معماری یونانی اعلام كرده اند.
نخستین بار در فاصله ی سال های 1347 – 1354 خورشیدی یك هئیت ایرانی به سرپرستی سیف ا... كام بخش فرد كاوش های باستان شناسی را در كنگاور آغاز كرد. در سال های بعدی ( 1377 ) نیز به طور متناوب كاوش های باستان شناسی در منطقه صورت گرفته است در این كاوش ها در میان قبور كه اغلب آن ها متعلق به دوران پارتیان است . سكه های مربوط به فرهاد اول ( اشك پنجم ) و ارد (اشك سیزدهم ) و همچنین اشیا و ابزار معاش و زیور آلات كشف شده اند و در عین حال در این مجموعه بیش از 200 علامت به عنوان علایم حجاری كشف شده كه باستان شناسان مربوط به دوره های هخامنشی ، آرامیان و سامیان بین النهرین ، اشكانی و پهلوی ساسانی می دانند.
« وضعیت كالبدی بنا »
بنای آناهیتا چهار ضلعی مستطیل شكل و پهناوری آن به ابعاد 209 × 244 متر مربع است و هر ضلع ان دیواری به ضخامت 18.5 متر است كه روی آن ردیفی از ستون های قطور قرار گرفته است . بلند ترین نقطه معبد 32 متر از سطح زمین ارتفاع دارد و اختلاف سطح بین دو نقطه ی منتهی الیه شمال غربی و جنوب غربی آن به 14 متر بالغ می شود.پیكره ی دیواره های سكو وسیع معبد عمدتاً با لاشه سنگ و ملات گچ ساخته شده است. اما نمای بیرونی آن ها با قطعات سنگی بزرگ پاكتراش چنان استادانه پرداخت شده كه به ملات نیازی نداشته و به صورت خشكه چین است.
در ضلع جنوبی بنا پلكان دو طرفه ای به درازای 154 متر احداث شده كه هر 2تا 5 پله ی آن در یك بلوك سنگی تراشیده شده اند و پله های عظیم صفه تخت جمشید را تداعی می كنند . تعداد سنگ های پله در پلكان شرقی 26 و در پلكان غربی 21 عدد است . اما با توجه به ارتفاع دیواره های معبد رد این بخش كه تنها 8.20 متر از آن باقی مانده است به تعیین تعداد پله ها بیشتر از تعداد كنونی بوده است.
در بخش شمال شرقی آناهیتا نیز دو ردیف موازی سنگ های تراشیده به كار رفته كهبر وجود یك فضای ورودی به عرض 2 متر در این بخش از بنا دلالت دارد.در مركز بنا صفه ای در راستای شرقی و غربی ساخته شده است كه 94 متر درازا و9.30 متر پهنا و بین 3 تا 5 متر ارتفاع دارد . این صفه از لاشه سنگ های بزرگ كه حداقل یكی از سطوح آن صاف بوده است و نمای ان با ملات گچ پوشیده شده اما در برخی از سطوح پایین دیوار حتی نشانی از آن باقی نمانده است.روی دیوار های این بنا به جز فاصله ی بین دو رشته ی پلكان جنوبی یك ردیف ستون قرار گرفته كه كوتاه و قطورند فاصله ی ستون ها از محور تا محور 45 سانتی متر است . بلندای هر ستون شامل پایه ، ساقه و سرستون معادل 3.54 متر و قطر هر یك از ساقه های ستون های استوانه ای شكل 144 و گیلویی زیر پایه ی ستون60 سانتی متر ارتفاع داشته و مجموعاً با بخش زیرین و زبزین به 475 متر می رسیده است.
نسبت قطر ستون به ارتفاع آن 3 به 4 و قطر و تناسب میان ارتفاع سر ستون و ایین آن 1 به 3 است. این قاعده بر خلاف سنت و نسیت های ستون سازی یونان در دوران « آركائیك » و « كلاسیك » است.
سبك « دوریك » در معماری یونان عهد « آركائیك » كه نمونه بارز معماری و حجاری آن معبد « پوزنیدون » بوده و دارای ستون هایی كه ارتفاع آن ها 4برابر قطرشان است در حالیكه ابعاد یك واحد ستون در معبد آناهیتا متشكل از پایه + سر + میان ستون برابر 355 سانتی متر است و این اندازه برابر فاصله بین دو ستون و ضمناً معادل دو برابر قطر پایه ستون است . باید خاطر نشان كرد كه ستون های آپادانا در مقایسه با ستون های آناهیتا ، كالبدی كشیده تربلند تر دارند و به عناصر تزیینی همچون گل و برگ و خطوطی برای تجسم احجام هنری و حیوانی مزینند .
به طور كلی در معبد آناهیتا ستون بندی بنا به صورت ردیفی و متوازی در جهار جنب محدوده ی خارجی بناست. در فضای میانی ، صحن باز و بسیار بزرگ بر فراز سكویی محصور بین ستون ها و فضای كوچك مستطیل شكلی در راستای شرقی – غربی قرار دارد كه ان هم با مجموعه ای از ردیف های ستون های كوتاه سنگی محصور می شده و به اعتقاد بسیاری از باستان شناسان فضای اصلی معبد بوده است.همانطور كه اشاره شد ستون ها در این معبد بر خلاف آپاداناهای داریوش و پاسارگاد ساده و بدون تزیین ، كوتاه و قطورند و غیر از یك ردیف گیلویی (بالشتك ) چوبی سقف دیگری را ( برخلاف آپادانا ) تحمل نمی كرده است . در عین حال ستون های یاد شده به مثابه ی نرده ها و حفاظ تزیینی قابل بررسی و بذل توجه بسیارند.
نقشه های معبد ایزد بانوی آناهیتا
به رغم ارزش مجموعه آناهیتا و محصر به فرد بودن آن ، متاسفانه بیشترین تخریب وارد بر بنا در دوران اخیر از سوی مردمی صورت گرفته است كه از سر نا آگاهی ، بیش از بلایای طبیعب و عوامل جوی ، در این زمینه اثر گذار بوده اند ، هنوز سالخوردگانی در كنگاور هستند كه به یاد دارند سنگ های یكژارچه و سپید رنگ آناهیتا و آن ها را در گوی محلی « گچكن » می نامیده اند . حتی با اندكی جستجو در میان واحد های مسكونی بافت قدیم شهر می توان نشانه های بسیاری از سنگ های خوش تراش عظیم آناهیتا مدفون در بدنه ها و دیوار های ان ها یافت.
این میراث گرانقدر بنایی جاودانه واقه بر بلندای صخره ای مرتفع و شكل گرفته در یك مكان مقدس به شمار آورد كه چون دیگر مكان های خاص و ویژه برگزاری ایین ایرانیان با حضور آب جاری در مرتفع ترین صفحات آن جذابیت و هیمنه ای كم نظیر داشته است. با این همه هنوز هم شامگاهان به وقت آرام گرفتن خورشید در ویرانه های عظیم آناهیتا و در میان ستون های ستبر بر جای مانده در آن می توان حضور روح اساطیری ایزد بانوی ایران باستان ( آرتمیس =آناهیتا = الهه آب ) را احساس كرد.
برچسبها: معبد آناهیتـــــــــا , بزرگترین بنای سنگی ایـــــران,
بابک خرم دین . یا خرمی [ ب َ ک ِ خ ُ ر رَ ](اِخ ) ابن الندیم در الفهرست آرد: واقدبن عمرو تمیمی که تاریخ بابک کرده است گوید: پدر بابک روغنگری از مردم مدائن بود وقتی جلای وطن کرده به ثغر آذربایجان شد و در روستای میمذ به ده بلال آباد مسکن گزید بر پشت روغن می کشید و ازدهی بدهی بفروختن می برد تا اینکه بزنی بلایه شیفته گشت و با او دیری به ناشایست بگذرانید. روزی آن دو در بیشه دور از قریه به شراب و عشرت میگذاشتند زنان که به آب بردن بیرون شده بودند، آوازی نبطی بشنودند دنبال آواز بگرفتند و آن دو را در آنحال بیافتند و برآنان هجوم کردند و گیسوان زن را گرفته کشان بده بردند و بر سر جمع او را تفضیح و رسوا کردند سپس پدر بابک پیش پدر زن شد و دست او بخواست و بااو ازدواج کرد و بابک از این زن بزاد.
پدر بابک را در یکی از سفرها بکوه سبلان با مردی نزاع درگرفت مرد او را با هوئی بزد مجروح کرد پدر بابک مرد را بکشت وخود او نیز از زخم باهو، پس از مدتی بمرد و مادر بابک بمزدوری دایگی کودکان میکرد تا بابک ده ساله شد وگاوهای ده بچرا می برد. روزی مادر به سراغ پسر رفت اورا زیر درختی برهنه به خواب قیلوله دید و در بن هر موی سر و سینه ٔ او خون یافت بابک بیدار گشت و بر پای ایستاد چون مادر پژوهش کرد اثری از خون بر تن پسر نیافت . مادر بابک گوید از آن روز دانستم که پسر مرا بزرگ کاری بطالع است .
باز واقدبن عمرو گوید بابک زمانی نیز در روستای سرات ستوربانی شبل بن المنقی الازدی می کرد و از شاگردان او طنبور نواختن می آموخت پس از آن به تبریز، شهری از اعمال آذربایجان شد و دو سال خدمت محمدبن رواد ازدی کرد سپس در هیجده سالگی به بلال آباد نزد مادر بازگشت و مقیم شد. واقدبن عمرو گوید درکوه بذ و کوههای دیگر پیرامون آن دو مرد توانگر از ملحدین متخرمین بودند یکی موسوم به جاویدان بن سهرک و دیگری مشهور به کنیت ابوعمران و میان آن دو برای ریاست حرمیان آن نواحی جدال و مشاجره ٔ ممتد بود و هریک از آندو میخواست به تنهائی دارای این مقام باشد و همه ساله به تابستان میان این دو جنگ درمی گرفت و به زمستان که برف گریوه و گردنه ها می بست از جنگ باز می ایستادند. جاویدان بن سهرک وقتی با دوهزار گوسفند به شهرزنجان که یکی از بلاد ثغور قزوین است رفت و گوسفندان خویش بدانجا بفروخت آنگاه که به خانه ٔ خویش به کوه بذ باز می گشت شبانگاه او را به روستای میمد برف دریافت او به ده بلال آباد پناه برد و از گزیر ده منزل خواست او در جاویدان به چشم حقارت دید و وی را به خانه ٔمادر بابک فرود آورد. زن را از تنگ دستی و فقر قوت شبانه نبود تنها آتشی برفروخت و بابک نیز به خدمت پرستاران و ستور جاویدان ایستاد و آب بدانان داد و ستوررا سیراب کرد جاویدان او را به خریدن طعام و شراب وعلف فرستاد و او بخرید و نزد او برد، جاویدان با اوبه سخن درآمد و او را با سوء حال و کندی و لکنت زبان زیرک و گربز و مزور یافت به مادر بابک گفت من از مردم کوه بذ هستم و مرا بدانجا مال و فراخی است بابک را به من ده تا به بذ برم و او را موکل اموال و ضیاع خویش کنم و هرماهه پنجاه درم مزد او ترا فرستم ، زن گفت من ترا مانند نیکمردان یافتم و نشان توانگری بر تو پیداست و دل من بر تو بیارامید پسر خویش ترا دادم چون رفتن خواهی او را با خویش ببر. چندی نگذشت که ابوعمران به جاویدان تاخت و میان آن دو جنگ درپیوست وابوعمران در جنگ کشته و جاویدان نیز در معرکه مجروح گشت و پس از سه روز بدان خستگی درگذشت .
زن جاویدان از پیش ببابک شیفته بود و بابک نهانی با او می آرمید چون جاویدان بمرد زن بدو گفت جاویدان بمرد و من آوازمرگ او بلند نکردم تو مردی تیزهوش و زیرکی خویشتن را برای فردا آماده دار. صباح اینان را بر تو گرد کنم و چنین گویم که : دوش جاویدان گفت من امشب خواهش مردن دارم جان من از تن برآید و به بدن بابک درشده با روح او انباز گردد و بابک و شمایان بدانجا رسید که کس تاکنون نرسیده است . او را پادشاهی زمین دست دهد و گردنکشان را بکشد و دین مزدکی بازگرداند، خواران شما بدو ارجمندان و افتادگان ، بلندمرتبگان گردند. بابک به گفتار زن شادان و امیدوار و مهیا گشت . بامدادان زن لشکر و حشم جاویدان را گرد کرد. آنان گفتند از چه جاویدان بگاه مرگ ما را نخواند و وصیت خویش نگفت ؟ زن گفت سبب جز پراکندگی شما در خانه ها و قراء خود نبود ونیز بر شما از آز و فتنه ٔ شبانه ٔ عرب بیم داشت از اینرو با من پیمان کرد که بشما بازرسانم تا اگر خواهید بپذیرید و کار بندید، لشکریان گفتند پیمان او بازگوی چه هیچگاه به زندگی ما از فرمان او سر نپیچیدیم اکنون که بمرده است باز از امر بیرون نشویم . زن گفت اوبه گاه مردن گفت من هم امشب بخواهم مردن روان من ازقالب بیرون شود و به تن این جوان که غلام من است درآید و اندیشیده ام که او را بر یاریگران خویش سری دهم چون من بمیرم این پیام من بدانان بازرسان و بگوی آن کسی از شما که از این عهد سر باززند و راهی دیگر گیرد از دین بیرون شده باشد. همگان گفتند ما عهد او به باب این جوان بپذیرفتیم ، پس زن فرمان کرد تا گاوی بکشتند و پوست از وی باز کردند و پوست بگسترد و تشتی پراز شراب و نان بسیاری اشکنه کرده در کنار آن نهاد وحشم را یکان یکان بخواند و گفت پای بر پوست نه و پاره ای نان برگیر و در شراب فروزده بخور و بگوی ای روح بابک بتو گرویدم همچنانکه به روح جاویدان گرویده بودم و سپس دست بابک بدست گیر و دست دیگر بر سینه نه و دست او ببوس . همگان چنین کردند تا طعام و شراب آماده گشت و آنان را بخواند و بخوردن نشاند و خود بی پرده بنشست و بابک را بر بساط و طنفسه ٔ خود نزد خویش نشانید و چون سه گان سه گان بنوشیدند لاغی اسپرم برگرفت و ببابک داد و بابک اسپرم از دست او بستد و این نشان نامزدی زناشوئی باشد پس همه ٔ حاضران به علامت خرسندی از این مزاوجت برخاستند و دست به بر زدند و مسلمانان و موالی از حضار نیز چنین کردند. (از الفهرست ابن الندیم صص ۴۸۰ – ۴۸۱). در زمان خلفای بنی عباس نیز مردی از عجم خروج کرده بابک نامش بوده و او را بابک خرم دین گفتندی از جانب خلیفه افسنتین (افشین ) بحرب او مأمورشده و او را مغلوب کرده لقب این بابک خرم دین بوده که این دین را اختراع کرده . (آنندراج ) (انجمن آرا).
… و در آذربایجان بابک ، دشمن دین لعنه اﷲ دعوت دین مزدکی آشکارا کرد. مأمون ، محمدبن حمید طوسی را به جنگ او فرستاد بابکیی او را بکشت و کار بابک قوت گرفت . مأمون پیش از آنکه تدارک کند در سابع رجب سنه ٔ ثمان و عشرین و مأتین (۲۲۸ هَ . ق .) درگذشت . (تاریخ گزیده چ عکسی لندن ۱۳۲۸ هَ . ق . ص ۳۱۶).
در عهد او [معتصم ] کار بابک خرم دین قوت گرفته بود و تمامت آذربایجان و ارمن و بعضی از عراق مسخر او شده معتصم اسحاق بن ابراهیم بن مصعب را که امیر بغداد بود بجنگ او فرستاد، فریقین مدتی بحرب مشغول بودندو ظفر روی نمی نمود. اسحاق از خلیفه مدد خواست حیدربن کاوس را که از ماوراءالنهر به اسیری آورده بودند ودر حضرت خلافت مرتبه ٔ بلند یافته و به نیابت حجابت رسیده و افشین لقب یافته بمدد او فرستاد و در همدان جنگ کردند، قریب چهل هزار بابکی کشته شد بابک اسیر گشت در ثالث صفر سنه ٔ ثلاث وعشرین ومأتین (۲۲۳) در ساوه دست و پایش مخالف ببریدند و بر دار کردند مدتی مدید بران درخت بماند از اسرای بابکی یکی جلادش بود خلیفه ازو پرسید چند آدمی کشته ای ؟ گفت ما ده جلاد بودیم و من زیادت از بیست هزار کشته ام از آن دیگران ندانم و عددمقتولان حروب خدای تعالی داند. (همان کتاب ص ۳۱۸). جرجی زیدان آرد: در سال ۲۱۸ که معتصم خلیفه شد چنانکه گفتیم دستگاه خلافت نظر بجهات مذکور در آن قسمت رو بضعف گذارد و معتصم ترکان و فرغانی ها و مغربی ها را دورخود جمع کرده و در نتیجه نفوذ و قدرت بدست لشکریان افتاد و آغاز استیلای لشکریان بواسطه ٔ ظهور بابک خرمی در آذربایجان و ارمنستان پدید آمد. بابک خرم دین در زمان مأمون خروج کرده آئین تازه ای بر اساس اباحه آورده مأمون مکرر سپاهیان بجنگ او فرستاد که جمله شکست خورده بازآمدند، معتصم که بخلافت رسید کار بابک را بسیار خطرناک دید و به سرکوب او همت گماشت و سپاهیان ترک خود را بسرکردگی ترکی موسوم به حیدربن کاووس افشین بجنگ وی فرستاد (۲۲۰ هَ . ق .) و پس از وی سردار ترک دیگری را بنام بغای بزرگ مأمور آن مهم نمود بعد از آن جعفر خیاط و سپس ایتاخ را با سی میلیون درهم برای مخارج قشون کشی روانه داشت . افشین پس از دو سال کارزار با پول و حیله بر بابک دست یافت و او را به سامرا آورد. واثق بن معتصم وسایر افراد خاندان خلافت پیشواز افشین آمدند و باور نمیکردند که از خطر بابک نجات یافته اند، چه بابک سراسر امپراطوری اسلام را بوحشت انداخته بود و در ظرف بیست سال شورش ۲۵۵۵۰۰ تن کشته اموال بسیاری را بغارت و یغما برده بسیاری از سرداران مأمون و معتصم را شکست داده بود، از آنرو گرفتاری بابک برای معتصم پیروزی بزرگی بشمار میرفت و دستور داد بابک را که مرد تنومندی بود سوار فیل کنند و در شهر گردانیده نزد او بیاورند و همین که بابک فیل سوار بر معتصم وارد شد به امر معتصم ، شمشیردار بابک دست و پای بابک را برید، پس از آنکه بابک از فیل بزمین افتاد معتصم بشمشیردار فرمان داد تا سر بابک را ببرد و شکمش را پاره کند، آنگاه سرش را بخراسان فرستاد و تنش را در سامرا بدار آویخت . معتصم آن روز را جشن گرفت و به افشین و همراهان اومحبت ها کرد و از روزی که افشین از سامرا رفت تا روزی که به سامراء برگشت هر روز یک دست خلعت و یک اسب برای افشین میفرستاد و علاوه بر انعام و خواربار و غیره هر روزی که افشین در برابر بابک سواره جنگ میکرد ده هزار درهم و روزی که سوار نمیشد پنج هزار درهم فوق العاده می پرداخت و همین که افشین به سامراء رسید معتصم بدست خود دو نشان جواهری به وی آویخت و بیست میلیون درهم به او انعام داد تا نصف آنرا برای خود بردارد و نصف دیگر را میان سپاهیان خود تقسیم کند، هم چنین فرمان حکومت سند را برای وی امضاء کرد و شاعران را وادار ساخت بخدمت افشین بروند و او را مدح بگویند. البته افشین هم برای این همه پول و خلعت و جاه و مقام بجنگ بابک رفت و آنچه را هم که از نقدینه و جنس در میدان کارزار به افشین میرسید مرتباً بشهر خود میفرستاد. ابن طاهر والی خراسان بخوبی ازین جریان آگاه بود و هرموقع که پولها و هدیه های افشین از راه خراسان بطور محرمانه بشهر اشروسنه موطن افشین در ماوراءالنهر حمل میشد جاسوسان چگونگی آنرا بوالی خبر میدادند، والی خراسان هم مراتب را به معتصم گزارش میداد، معتصم هم از والی تقاضا داشت که باکمال دقت مراقب این ارسال ومرسول باشد تا آنکه موقعی افشین اموال بسیاری توسط دوستان خود در انبان ها انباشته بمقصد اشروسنه حمل کرد، والی خراسان عبداﷲ طاهر که مراقب کار بود مأمورینی فرستاد آن اموال را ضبط کردند و همین که مأمورین اظهار داشتند این اموال متعلق به افشین میباشد ابن طاهر گفته ٔ آنها را رد کرده گفت افشین بچنین عملی مبادرت نمیکند شما به او تهمت میزنید و این اموال را بدزدی میبرید. از همان موقع میان ابن طاهر و افشین کدورت سختی پدید آمد که بالاخره به حبس افشین منتهی گشت و در محاکمه ٔ وی (بنابه گفته ٔ ابن اثیر) محقق گشت که افشین بدروغی و برای پول درآوردن از خلیفه مسلمان شده و باطناً بدین مجوس باقی مانده است . (از تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ترجمه ٔ علی جواهرکلام ج ۲ صص ۱۷۸ – ۱۸۰). سعید نفیسی نوشته اند: در میان کسانی که علمدار جنبش های ملی ایران بوده اند چند تن هستند که ایشان رازنده دارنده ٔ ایران باید شمرد و جای آن دارد که ایرانی ایشان را پهلوانان داستان و تاریخ خود نام نهد و با رستم دستان و اسفندیار روئین تن و یا با کورش و داریوش و اردشیر بابکان و شاپور و خسرو و انوشیروان همدوش بشناسد و حماسه های بسیار وقف سران این مردم بزرگ چون ماه آفرید و سنباد و مقنع و ابومسلم و استاذسیس و مازیار و افشین و بابک و مردآویز و عمرولیث و اسماعیل بن احمد سامانی کند.
در میان این گروه مردان بزرگ بابک خرم دین از حیث مردانگی های بسیار و دلاوریهای شگفت مقام دیگری دارد، تنها کسی که میتواند تا حدی با وی برابری کند مازیار است . بدبختانه جزئیات زندگی این مرد بزرگ در پس پرده ٔ تعصب دینی مورخین از ما پنهان مانده و این سطور برای آنست که آنچه تا این روزگاران رسیده است در جائی گرد آمده بماند تا در روزهای حاجت ایرانیان را بکار آید و اگر خدای ناکرده روزی ایران را چنین دشواریها پیش آمد سرمشقی برای پروردن چون بابک کسی در میان باشد. طبری می نویسد که : بابک از نسل مزدک بود که بزمان نوشین روان بیرون آمده بود. ابن الندیم در کتاب الفهرست گوید: واقدبن عمرو تمیمی که اخبار بابک را جمع کرده است ، گفته است پدرش مردی از مردم مداین و روغن فروش بود، به سرحدات آذربایجان رفت و در قریه ای که بلال آباد نام داشت از روستاهای میمد سکنی گرفت و روغن در ظرفی بر پشت می گذاشت و در قراء روستای میمد می گشت ، زنی اعور را دلباخته شد و این زن مادر بابک بود، با این زن مدتی بحرام گرد می آمد. وقتی با این زن از قریه بیرون رفته بود و ایشان تنها بودند و شرابی داشتند که می خوردند گروهی از زنان قریه بیرون آمدند و خواستند آب از سرچشمه ای بردارند و بآهنگ نبطی ترنم می کردند و بسرچشمه نزدیک شدند و چون ایشان را با هم دیدند بر ایشان هجوم بردند، عبداﷲ (پدر بابک ) گریخت و موی مادر بابک را کشیدند و او را بقریه بردند و رسوا کردند. واقد گوید که این روغن فروش نزد پدر این زن رفت و پدر، آن دختر را بزنی به وی داد و بابک از او زاد. در یکی از سفرها که بکوه سبلان رفته بود کسی از پشت برو حمله برد و برو زخم زد و وی نیز برو زخمی زد ولیکن کشته شد و آن کس که وی را زخم زده بود نیز پس از چندی مرد و پس از مرگ وی مادر بابک کودکان مردم را شیر میداد و مزد میستاند تا اینکه بابک ده ساله شد. گویند روزی مادر بابک بیرون رفت و در پی پسر میگشت و بابک در آن زمان گاوهای مردم را میچرانید، مادر، وی را زیر درختی یافت که خفته و برهنه بود زیر هر موئی از سینه و سر وی خون بیرون آمده بود و چون بابک بیدار شد و برخاست دیگر خونی ندید، دانست که بزودی کار پسرش بالا گیرد. نیز واقد گوید که : بابک در خدمت شبل بن منقی ازدی در روستائی بالای کوهی بود و چارپایان وی را نگاه میداشت و از غلامان او طنبور زدن آموخت ، پس از آنجا به تبریز از اعمال آذربایجان رفت ودو سال نزد محمدبن رواد ازدی بود، سپس نزدیک مادر بازگشت و نزد وی ماند و درین هنگام هیجده ساله بود. هم واقدبن عمرو گوید: در کوههای بذ و در کوهستان نزدیک آنجا دو مرد بودند از کافران راهزن و مالدار که در ریاست بر گروهی از خرمیان که در کوههای بذ هستند با یکدیگر زد و خورد میکردند، یکی از آن دو را جاویدان بن سهرک نام بود و دیگری تنها بکنیه ٔ ابوعمران معروفست ، این دو تن تابستانها با یکدیگر میجنگیدند و چون زمستان میرسید برف در میان ایشان حایل میشد و راهها بسته میشد و دست از جنگ برمیداشتند. جاویدان که استادبابک بود با دوهزار گوسفند از شهر خود بیرون آمد و آهنگ زنجان از شهرهای سرحد قزوین داشت ، بدان شهر رفت و گوسفندان را فروخت و چون میخواست به کوهستان بذ بازگردد در روستای میمد برف و تاریکی شب او را درگرفت و بقریه ٔ بلال آباد رفت و بزرگ آن قریه از وی درخواست کرد که بخانه ٔ او فرودآید ولی چون در حق او تخفیفی روا داشت جاویدان بخانه ٔ مادر بابک رفت که باآنکه درسختی و بی چیزی زندگی میکرد او را پذیرفت و مادر بابک برخاست که آتش افروزد زیرا که بجز آن استطاعت دیگرنداشت و بابک بخدمت غلامان و چهارپایان او برخاست و آب آورد جاویدان بابک را فرستاد که طعامی و شرابی و علوفه ای بخرد و چون وی بازآمد با او سخن گفتن گرفت ووی را با اینهمه دشواری و سختی زندگی دانا یافت و دید با آنکه زبانش میگیرد زبان ایران را بخوبی میداندو مردی باهوش و زیرکست . مادر بابک را گفت که : من مردی ام از کوه بذ و در آن دیار مال بسیار دارم و این پسر ترا خواهانم ، او را بمن ده تا با خود ببرم و بر زمین و مالهای خود بگمارم و در هر ماه پنجاه درهم مزدوی را نزد تو فرستم ، مادر بابک وی را گفت : تو مردی نیکوکار مینمائی و آثار وسعت از تو پیداست و دلم بر سخن تو آرام گرفت . چون براه افتاد، بابک را به او گسیل کرد. پس از آن ابوعمران از کوه خود بر جاویدان برخاست و جنگ کرد و شکست خورد، جاویدان ابوعمران را کشت و بکوه خود بازگشت ولی زخم نیزه ای برداشته بود و سه روز در خانه ٔ خود ماند و از آن زخم بمرد. زن جاویدان که دلباخته ٔ بابک شده بود و با هم گرد میآمدند و چون جاویدان مُرد آن زن بابک را گفت که تو مردی زیرک ودلیری و این مرد اکنون بمرد من بمرگ شوی خود بانگ بلند نکنم و سوی هیچیک از پیروان وی آهنگ نکنم . فردا را آماده باش تا ایشان را فراهم آورم و گویم که جاویدان دوش گفت که : من امشب بمیرم و روح من از پیکر من برون آید و به پیکر بابک رود و با روان بابک انباز شود و نیز گویم که دیری نکشد که بابک شما را بجائی رساند که تاکنون هیچکس بدانجا نرسیده و هیچکس پس ازو بدانجا نرسد و بابک خداوند روی زمین شود و گردنکشان را براندازد و مذهب مزدک را دیگربار زنده کند و بدست بابک ذلیل ِ شما عزیز و پست ِ شما بلند گردد. بابک از شنیدن این سخنان بطمع افتاد و آنرا بشارتی دانست و آماده ٔ کار شد، چون بامداد برآمد سپاه جاویدان گرد آمدند و گفتند چه شد که ما را نخواست تا وصیتی کند. زن گفت چیزی او را از این کار بازنداشت جز آنکه شما درروستاها و خانه های خود پراکنده بودید و اگر میخواست کسی فرستد و شما را گرد آورد، این خبر منتشر میشد وایمن نبود که در انتشار این خبر تازیان بر شما زیانی نرسانند، با من بدین چه اکنون میگویم عهد کرده است باشد که بپذیرید و بدان عمل کنید گفتند: بازگوی عهدی که با تو کرده است چگونه است زیرا که تا زنده بود ما از فرمان وی سر نمی پیچیدیم و پس از مرگ نیز با وی خلاف نکنیم ، زن گفت که : جاویدان مرا گفت امشب میمیرم و روح از پیکرم بیرون رود و در پیکر این جوان درآید و رأی من چنین است که وی را بر پیروان خویش خداوند کنم و چون من بمردم این سخن ایشان را بگوی و بازگوی که هرکس در این باب با من خلاف کند و اختیار مرا نگزینددین ندارد. گفتند که ما عهد وی را درباره ٔ این جوان پذیرفتیم سپس آن زن گاوی خواست و فرمود که آنرا بکشند و پوست آنرا بکنند و آن پوست را گشاده کنند و از هم بدرند و آن پوست را بگسترد و طشتی پر از شراب بر آن گذاشت و نانی را بشکست و در اطراف پوست گاو بنهادو آن مردم را یک یک همی خواند و میگفت که : بر آن پوست پای بکوبند و پاره ای از نان بردارند و در شراب فروبرند و بخورند و بگویند: ای روح بابک بر تو ایمان آوردم همچنان که بروح جاویدان ایمان آورده بودم و سپس دست بابک را بگیرند و دست بر دست وی زنند و ببوسند. آن مردم همه چنین کردند و چون طعام آماده شد، ایشان را بطعام و شراب خواند، سپس آن زن بر بستر خویش نشست و بابک را بر آن بستر نشاند و پشت بر آن مردم داشت وچون سه بسه شراب خوردند دسته ای ریحان برگرفت و بسوی بابک انداخت . بابک آن دسته ٔ ریحان را برگرفت ، و آداب زناشوئی ایشان چنین است و مردم برخاستند و دست بدست ایشان زدند و بدین زناشوئی رضا دادند. محمد عوفی درجوامعالحکایات و لوامعالروایات این نکات را با اندک تغییراتی آورده و چنین گفته است : «گویند او را پدر پدید نبود و مادر او زنی بود یک چشم از دیهی از دیهای آذربایجان و گفته اند مردی از متطببان سواد عراق با وی نزدیکی کرد و بابک از وی متولد شد و مادر او بگدائی او را میپرورد تا آنگاه که بحد بلوغ رسید و یکی از مردم آن دیه او را بمزد گرفت ، ستوران او را بچرا میبرد و گویند روزی مادر برای او طعام آورده بود او را دید زیر درختی خفته و مویهای اندام او بپای خاسته و از هر بن موئی قطره ٔ خونی میچکد و در آن کوه طایفه ای بودند از خرم دینان و زنادقه و ایشان را دو رئیس بود هر دو با یکدیگر خصومت بود یکی را نام جاویدان و دیگری را عمران ، روزی آن جاویدان بدان دیه که بابک آنجا ساکن بود گذر کرد و بابک را بدید و علامات جرأت و آثار شهامت در وی تفرس کرد او را از مادر بخواست و با خود ببرد. بابک با زن جاویدان عشقبازی آغاز کرد تا زن را صید خود کرد و آن زن او را بر اسرار شوهر خویش آگاه گردانید و خزاین و دفاین بدو نمود و بابک کار بخود گرفت و بعد از مدتی جنگی افتاد در میان آن جماعت و جاویدان در آن جنگ کشته شد و زن جاویدان با آن جماعت گفت که جاویدان بابک را خلیفه ٔ خود کرده است و اهل این نواحی را به پیروی او وصیت کرده و روح جاویدان به وی تحویل کرده است و شما را وعده داد که بدست او فتح و ظفر یابید و آن جماعت به پیروی او تن دردادند و بابک یاران خود را گرد آورد و ایشان عُدّتی و عددی نداشتند. بابک جمله را سلاح داد و ایشان را گفت صبر کنید چندان که ثلثی از شب برآید و برون آئید و بانگ کنید و هرکس را که بر کیش ما نیست از زن و مرد و کودک جمله را بشمشیر بگذرانید، پس جمله برین قرار بازگشتند و نیم شب خروج کردندو اهل آن دیه را از مسلمانان بکشتند و کس ندانست که ایشان را که فرمود و خوفی و هراسی در دلهای مردم جای گرفت و بی توقف ایشان را بنواحی دورتر فرستاد و هرکه را یافتند بکشتند، و ایشان مردمانی بودند دهقان وکشتن و جنگ کردن عادت نداشتند و بدین دو جنگ که کردند کشتن عادت گرفتند. و برین دلیر شدند و خلقی از دزدان و بددینان و ارباب فساد روی به وی نهادند تا او را بیست هزار سوار گرد آمد بجز پیادگان . و گروهی از مسلمانان را مثله کردند و بآتش سوختند و آن فساد پیش گرفت که هرگز پیش ازو و پس ازو کسی نشان نداده است و چند بار لشکر خلیفه را منهزم کرد و فتنه ٔ او بیست سال کشید. ابوحنیفه ٔ دینوری در اخبارالطوال مینویسد: مردم در نسب و مذهب بابک اختلاف کرده اند و آنچه بر من درست آمد و ثابت شد اینست که او از فرزندان مطهربن فاطمه دختر ابومسلم بوده است و طایفه ٔ فاطمیه از خرمیه به وی منسوب اند. سمعانی در کتاب الانساب نام او را بابک بن مردس [ مرداس ] می نویسد و اینکه در کتاب های عربی بنام بابک خرمی و در کتابهای فارسی به اسم بابک خرم دین خوانده میشود از آن جهت است که وی معروفترین کسی است که در ترویج مذهب خرم دین با خرمیان کوشیده است .درباب تاریخ این مذهب اطلاع کافی بدست نیست و آنچه در عقاید ایشان در کتابها نوشته اند آلوده به غرض و تهمت است ، چیزی که ظاهراً مسلم است اینست که مذهب خرمیان یکی از فروع مذهب مزدک بوده و خرمیان را مزدکیان جدید باید دانست . ابن عبری در مختصرالدول مینویسد که شماره ٔ پیروان بابک بجز رجاله بیست هزار بود و پیروان وی هیچ زن و مرد و جوان و کودک مسلمان نمی یافتند مگر آنکه آنرا پاره پاره کنند و بکشند و شماره ٔ کسانی که بدست ایشان کشته شد ۲۵۵۵۰۰ تن رسید. عوفی در جوامعالحکایات گوید: در تاریخ مقدسی آورده است که حساب کردند کشتگان او را، هزارهزار (یک میلیون ) مسلمانان را کشته بود. ابومنصور بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق گوید شماره ٔ پیروان بابک از مردم آذربایجان و دیلمانی که بدو پیوسته بودند به سیصدهزار تن میرسید. نظام الملک در سیاست نامه مینویسد که یک تن از جلادان بابک گرفتار شده بود او را پرسیدند که تو چند کس کشته ای ؟ گفت : بابک را جلادان بسیار بود اما آنچه من کشته ام سی وشش هزار مسلمان است بیرون از جلادان دیگر. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده و قاضی احمد غفاری در تاریخ نگارستان نوشته اند که این جلاد گفت : ما ده تن بودیم و آنچه بدست من کشته شد بیست هزار کس بوده اند. مؤلف روضةالصفا نیز همین نکته را آورده و در پایان آن گوید: و دربعضی از روایات وارد شد و العهدة علی الراوی که عدد مقتولان بابک در معارک و غیر آن بهزارهزار رسید. مؤلفین تاریخ نگارستان و مجمل فصیحی نام این جلاد را نوذر ضبط کرده اند. مؤلف زینةالمجالس شماره ٔ جلادان را ده و شماره ٔ کشتگان بدست یک تن از ایشان را بیست هزارنوشته است . فزونی استرآبادی در کتاب بحیره شماره ٔ جلادان را بیست نوشته و گوید وی گفت : ما بیست جلاد بودیم اما بمن کمتر خدمت میفرمود، آنچه بدست من کشته شده اند شاید از بیست هزار کس زیاده باشد از دیگران خبر ندارم . اعتمادالسلطنه در منتظم ناصری گوید: شماره ٔ کسانی که در ظرف بیست سال بدست اتباع بابک کشته شدند به ۲۵۵۵۰۰ تن رسید. ابن خلدون مینویسد شماره ٔ کسانی که بابک در بیست سال کشته بود صدوپنجاه وپنج هزار بود و چون بابک شکست خورد شماره ٔ کسانی که از وی نجات یافتند فقط از زن و بچه هفت هزاروششصد تن بودند. مسعودی در کتاب التنبیه والاشراف گوید: آنچه بابک در مدت بیست ودوسال از سپاهیان مأمون و معتصم و امراء و سران و دیگران از سایر طبقات مردم کشت کمترین شماره ای که گفته اند پانصدهزار است و بیش ازین هم گفته اند، شماره ٔ آن ممکن نیست . طبری و ابن اثیر شماره ٔ کسانی را که بابک در مدت تسلط خویش کشته است ۲۵۵۵۰۰ تن نوشته اند. فصیحی خوافی در حوادث سال ۱۳۹ هَ . ق . درباب ابومسلم خراسانی مینویسد: چهار کس اند در زمان اسلام که بر دست هر چهار، هزارهزار مردم زیادت بقتل آمده اند، اول ابومسلم ، دوم حجاج بن یوسف ، سوم بابک الخرمی ، چهارم برقعی (که مراد مقنع) است . آغاز ظهور مذهب خرمیان معلوم نیست و مورخین را درباب اینکه این مذهب را بابک رواج داده یا پیش از آن هم بوده است و وی بدان گرویده اختلافست ولی چیزی که تقریباً مسلم میشود اینست که پیش ازبابک این کیش در میان بوده و بابک در ترویج آن کوشیده و آنرا به منتهای قوت خود رسانده است ، نخستین بارکه اسمی از خرمیان در تاریخ ظاهر میشود در سال ۱۶۲ هَ . ق . است که بنابر گفته ٔ نظام الملک در زمان خلافت مهدی باطنیان گرگان که ایشان را سرخ علم میخواندند باخرم دینان همدست شدند و گفتند: ابومسلم زنده است ، ملک بستانیم ، و پسر او ابوالغرا را مقدم خویش کردند و تا ری ، آمدند و حلال و حرام را یکی کردند و زنان را مباح دانستند و مهدی نامه نوشت به اطراف بعمروبن البلا که والی طبرستان بود فرمان داد که بجنگ ایشان رود و آن گروه پراکنده شدند و بار دیگر در زمانی که هارون الرشید در خراسان بود (یعنی از سال ۱۹۲ تا سال ۱۹۳) خروج کردند از ناحیت اصفهان ترمدین و کاپله و فایک و روستاهای دیگر و مردم بسیاری از ری و همدان و دسته ولره بیرون آمدند و به این قوم پیوستند و شماره ٔ ایشان بیش از صدهزار بوده ، هارون عبداﷲبن مبارک را از خراسان با بیست هزار سوار بجنگ ایشان فرستاد، ایشان بترسیدند و هر گروه بجای خود بازگشتند، عبداﷲبن مبارک نامه نوشت که : از ابودلف قاسم بن عیسی عجلی چاره نیست هارون جواب مساعد داد که ایشان همه دست یکی کردند و خرم دینان و باطنیان بسیار جمع شدند و دیگربار دست بغارت و فساد بردند و ابودلف عجلی و عبداﷲبن مبارک ناگاه بریشان تاختند و خلقی بی حد و بی عدد از ایشان کشتند و فرزندان ایشان را ببغداد بردند و فروختند. پس ازآن چون نه سال ازین واقعه گذشت در زمان مأمون بابک از آذربایجان خروج کرد. در مجمل فصیحی در حوادث سال ۱۶۲ مذکور است : ابتدای خروج خرم دینان در اصفهان و باطنیان با ایشان یکی شدند و از این تاریخ تا سنه ٔ ثلثمائه (۳۰۰ هَ . ق .) بسیار مردم بقتل آوردند. خاتمه ٔکار خرم دینان نیز بدرستی معلوم نیست چه قطعاً پس ازکشته شدن بابک و برچیده شدن دستگاه وی در آذربایجان نابود نشده اند و در زمان های بعد گاهی خروج کرده اند،چنانکه در زمان واثق (۲۲۷ – ۲۳۲) بار دیگر خروج کرده اند. و نظام الملک درین باب در سیاست نامه آورده است : خرم دینان در ناحیت اصفهان فسادها کردند. تا سنه ٔ ثلثمائه (۳۰۰) خروج میکردند و در کوههای اصفهان مأوی میگرفتند و دیهها می غارتیدند و پیر و جوان و زن و بچه ٔ مردمان را می کشتند و هر سال فتنه ٔ ایشان در میان بوده هیچ لشکر با ایشان موافقت نتوانست کرد عاجز آمده بودند، بدان جایهای حصین و محکم که داشتند بآخر گرفتار شدند و سرهاشان در اصفهان بیاویختند و بدین فتح بهمه بلاد اسلام نامه نبشتند. پس از آن تا اوایل قرن ششم نیز حتماً بوده اند و در زمان مسترشد (۵۱۲ – ۵۲۹ هَ. ق .) بار دیگر خروج کرده اند. و محمد عوفی درین باب مینویسد: در عهد مسترشد جماعتی خرم دینان در بلاد آذربایجان نشسته بودند و فساد میکردند و نوایر شر و فتنه می افروختند، مسترشد از جهت جهاد و قطع فساد ایشان بنفس خود حرکت فرمود با لشکری جرار بطرف آذربایجان رفت و طایفه ای از ملاحده ناگاه بر وی پیدا شدند و او را بگرفتند و کارد زدند و هلاک کردند، روز پنجشنبه هفدهم ماه ذیقعده ٔ سنه ٔ تسعوعشرین وخمسمائه (۵۲۹) رایت حیات او سرنگون گشت و دامن دیده ٔ اعیان و ارکان دولت او پرخون گشت . درباب کلمه ٔ خرم دینی بعضی از مورخین اشتباه کرده اند و آن را فقط نام اتباع بابک دانسته اندولی از قراین کاملاً پیداست که خرم دینی اسم عامی است برای پیروان مذهب جدیدی که در قرن دوم هجری در ایران ظاهر شده و شاید بازماندگان مزدکیان زمان ساسانیان در دوره های اسلامی باین نام خوانده شده باشند و خرم دین نام مسلک و مذهب ایشان بوده و ظاهراً این ترکیب «خرم دین » تقلیدیست از ترکیب «به دین » که درباب مذهب زرتشت گفته میشده است . و خرم دینان بدو طایفه منقسم میشده اند: نخست جاویدانیان یا جاویدانیه که اتباع جاویدان سلف بابک بوده اند و دوم بابکیان یا بابکیه که پیروان بابک باشند، از جزئیات عقاید خرم دینان مطلقاً آگاهی بما نرسیده و اگر کتابهای مذهبی داشته اند نابود شده است و آنچه از ایشان میدانیم اشارت مختصریست که آلوده بتهمت و غرض در اقوال مورخین میتوان یافت و درین اقوال نیز اختلافست زیرا که بعضی ایشان را از مزدکیان نوشته اند و بعضی از اسماعیلیه و باطنیان شمرده اند و بعضی از فروع مسلمیه یا ابومسلمیه پیروان ابومسلم خراسانی شمرده اند و بعضی از صوفیان اباحیه دانسته اندو گفته اند که : بتناسخ قائل بوده اند و محرمات اسلام را مباح میدانسته اند و بعضی دیگر از غُلات یا غالیه شمرده اند ولی چیزی که درین میان تا درجه ای بوی حقیقت میدهد این است که بتناسخ قائل بوده اند و مانند مزدکیان بعضی چیزها را مباح میشمرده اند و در ضمن برای رواج مذهب و مسلک خویش از هیچگونه کشتار و خونریزی دریغ نمیکرده اند و مخصوصاً تعصب بسیار شدیدی بر تازیان و عقاید ایشان داشته اند و از این حیث با محمره یا سرخ علمان گرگان و طبرستان هم عقیده بوده اند و شاید در میان ایشان و مخصوصاً در میان بابک پیشرو خرم دینان و مازیار پسر قارن پیشرو سرخ علمان طبرستان اتحادی بوده است . قطعاً بابکیان یا خرم دینان منحصر به اتباع بابک در آذربایجان نبوده اند، بلکه در سایر نواحی مخصوصاً در مرکز ایران و در اطراف اصفهان و ناحیه ٔ جبال یعنی تمام قلمروی که میان آذربایجان و طبرستان و خراسان وبغداد و فارس و کاشان و خوزستان واقعست و شامل ناحیه ٔ نهاوند و همدان و ری و اصفهان و کاشان و قم و سمنان و قزوین است خرم دینان بوده اند و بیشتر در روستاهاو کوهستانها زندگی میکرده اند و هرگاه که فرصت می یافته اند خروج میکرده اند و مخالفین خود را چه بیخبر و چه در میدان جنگ میکشته اند و چون ازین حیث و بیشتر ازآن جهت که قلمرو ایشان همان قلمرو باطنیان در قرن پنجم و ششم بوده است ایشان را جزو باطنیان شمرده اند، از قراین میتوان حدس زد که مذهب خرم دین از دو عنصر اصلی مرکب بوده است نخست یک عنصر ایرانی پیش از اسلام که شاید بعضی از عقاید مزدک جزو آن بوده و دوم یک عنصرارتجاعی ایران بعد از اسلام که مانند تمام نهضتهای دیگری بوده است که در گوشه و کنار ایرانیان وطن پرست برای کوتاه کردن دست توانائی خلیفه ٔ عرب پیش آورده اند و این نهضت جاویدان و بابک هم مانند نهضت های ابومسلم و ماه آفرید و مقنع و سنباد و قرمطیان و صاحب الزنج وکرامیان و سایر شعب خوارج ایران و شعوبیه ٔ ایران بوده است و بهمین جهت است که مورخین و دیگر کسانی که درباب ایشان سخن رانده اند درست نتوانسته اند حقیقت را بدست آورند. ابومنصور بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق درباب مزدکیان مینویسد که : صنف اول از اصحاب اباحه مزدکیان بودند و صنف دوم خرم دینان که در دولت اسلام ظاهر شدند و ایشان دو طایفه اند، بابکیان و مازیاریان وهر دو بمحمره معروفند و بابکیان پیروان بابک خرمی اند که در کوهستان بذین در ناحیه ٔ آذربایجان خروج کرد و پیروان بسیار یافت و محرمات را مباح میدانست و مسلمانان بسیار را کشتند و خلفای بنی العباس سپاه بسیار بریشان فرستادند با افشین حاجب و محمدبن یوسف ثغری وابودلف عجلی و دیگران و این سپاه مدت بیست سال با ایشان روبرو بود تا اینکه بابک و برادرش اسحاق بن ابراهیم را گرفتند و در سرّمن رآ در زمان معتصم بدار کشیدند. همین مؤلف جای دیگر درباب باطنیان گوید که : دعوت باطنیان نخست در زمان مأمون آشکار شد و سپس در زمان معتصم انتشار یافت و گویند افشین که صاحب سپاه معتصم بود دلش گروگان بابک خرمی بود و دعوت وی را پذیرفته بود و این خرمی در ناحیه ٔ بذین خروج کرد و مردم آن کوهستان خرمی بر طریقه ٔ مزدکی بودند و خرمیان و باطنیان همداستان بودند و خلیفه افشین را که دوستدار مسلمانان شناخته شده بود بجنگ وی فرستاد و او در باطن با بابک دست یکی داشت و در کشتار و هتک زنان او را یار بود پس افشین را یاری فرستاد و محمدبن یوسف ثغری و ابودلف قاسم بن عیسی عجلی به وی پیوستند و سپس سران سپاه عبداﷲ طاهر نیز ایشان را یاری کردند و شوکت بابکیان و قرمطیان بر سپاه مسلمانان افزون شد تا این که شهری که معروف بود به برزند از ترس بابکیان برای خود ساختند و چند سال جنگ در میان بود تا خدای مسلمانان را یاری کرد و بابک اسیر شد و در سرّمن رآ بسال ۲۲۳او را بدار آویختند و برادرش اسحاق نیز گرفتار شد واو را در بغداد با مازیار خداوند سرخ علمان (محمره ) طبرستان و گرگان بدار زدند. صرف نظر از خطاهای فاحشی که در بسیاری از کلمات روی داده و تحریف شده است این مؤلف در این سخنان دو اشتباه بزرگ کرده ، نخست آنکه نام برادر بابک را اسحاق بن ابراهیم نوشته و در تمام مراجع دیگر همه جا نام برادر بابک عبداﷲ ضبط کرده اند،چنانکه پس از این خواهدآمد، هرچند که ابن الندیم در کتاب الفهرست نام پدر بابک را عبداﷲ آورده است . اسحاق بن ابراهیم بن مصعب پسرعم طاهر ذوالیمینین (طاهربن حسین بن مصعب ) از رجال معروف خاندان طاهری است که امیر بغداد بوده . عبداﷲ، برادر بابک را از سامرا نزد وی فرستاده اند و او در بغداد وی را بدار آویخته است ، دیگر آنکه برادر بابک را در بغداد با مازیار بدار نزدندچه عبداﷲ برادر بابک را در سال ۲۲۳ در بغداد بدار آویختند و مازیار را در سال ۲۲۵ دو سال پس از آن در بیرون شهر سامرا بر تلی که به اسم کنیسه ٔ بابک معروف شده و پس از این ذکر آن خواهدآمد در جوار دو چوبه ٔ دار دیگری که بر یکی از آنها جسد بابک و بر دیگری پیکر یاطس رومی ، بطریق عموریه را آویخته بودند بدار زده اند. نظام الملک در سیاست نامه گوید: بهر وقتی خرم دینان خروج کرده اند و باطنیان با ایشان یکی بوده اند و ایشان را قوت داده که اصل هر دو مذهب یکی است . و جای دیگر گوید: اما قاعده ٔ مذهب ایشان آن است که رنج از تن خویش برداشته اند و ترک شریعت بگفته چون نماز و روزه و حج و زکات و حلال داشتن خمر و مال و زن مردمان هرچه فریضه است از آن دور بوده اند و هرگه که مجمعی سازند تا جماعتی بهم شوند یا بمهی بنشینند و مشاورت کنند ابتدای سخن ایشان آن باشد که بر کشتن ابومسلم صاحب دولت دریغ خورند و بر کشنده ٔ او لعنت کنند و صلوات دهند بر مهدی فیروز و بر هارون پسر فاطمه دختر ابومسلم که او را کودک دانا خوانند و بتازی الفتَی العالم و از اینجا معلوم گشت اصل مذهب مزدک و خرم دین و باطنیان همه یکی است . یاقوت در معجم البلدان در کلمه ٔ «بذ» گوید: در آنجا محمره معروف بخرمیه آشکار شدند و بابک از آنجا بیرون آمد و منتظر مهدی بودند. ابن اثیر در وقایع سال ۲۰۱ گوید: درین سال بابک خرمی بر مذهب جاویدانیه بیرون آمد و ایشان پیروان جاویدان بن سهل خداوند بذ بودند که دعوی کرد که روح جاویدان درو رفته و ایشان از فروع مجوس اند و مردانشان مادر و خواهرو دختر را نکاح کنند و بهمین جهت ایشان را خرمی خوانند و بمذهب تناسخ معتقد بودند و میگفتند روح از حیوان بغیر حیوان میرود. اعتمادالسلطنه در منتظم ناصری در همین مورد گوید: ابتدای امر بابک خرمی و ظهور او در میان طایفه ٔ جاویدانیه بود که معتقد بتناسخ بودند، وی میگفت : ارواح نقل به ابدان مینمایند. سیدمرتضی داعی رازی در کتاب تبصرةالعوام درباب فرق غالیان گوید: بدان که این قوم را در هر موضعی به لقبی خوانند، در اصفهان و نواحی آن خرمیه ، در قزوین و ری مزدکی و سنبادی و در آذربایجان ذقولیه و در ماوراءالنهر مغان ، و سپس درباب فرق اسمعیلیه مینویسد: چهارم بابکیه اند و بابک ملعونی بود از آذربایجان قوم بسیار بر وی جمع شدند و در زمان معتصم خروج کرد و بعد از مصاف بسیار او را گرفتند و هلاک کردند، و اندکی بعد گوید: فرقه ٔ هیجدهم اسماعیلیه ، و ایشان را باطنیه و قرامطه و خرمیه و سیفیه و بابکیه و محمره خوانده اند. شهرستانی در کتاب الملل والنحل درباب هاشمیه گوید: اتباع ابی هاشم محمدبن حنفیه و از پیروان امامت عبداﷲبن معاویةبن عبداﷲبن جعفربن ابی طالب و خرمیه و مزدکیه در عراق از ایشانند. و نیز جای دیگر درباب غُلات گوید: غالیه ، هر کدام را لقبی است ، در اصفهان خرمیه و کودکیه و در ری مزدکیه و سنبادیه و در آذربایجان ذقولیه و در جای دیگر محمره و در ماوراءالنهر مبیضه خوانند. سمعانی در کتاب الانساب گوید: بابکیه منسوب ببابک بن مرداس اند و او مردی بود که در زمان مأمون در آذربایجان بیرون آمد و در زمان معتصم کار او بالا گرفت و سپاه بسیار از مسلمانان بجنگ وی فرستادند و افشین سپهسالار معتصم برو ظفر یافت و او را بسامرا برد و معتصم گفت که او را زنده بدار زنند و علمای سامرا او را سب ّ کردند و از بابکیان تا امروز گروهی در کوههای بذین مانده اند و دست نشانده ٔ امرای آذربایجانند و ایشان خرمیه اند و هر سال شبی دارند که زنان و مردان گرد آیند و چراغ را خاموش کنند و هر مردی که بزنی دست یافت از آن اوست ، و مردی داشته اند پیش از اسلام که او را شروین نامند و از محمد و پیامبران دیگر بالاتر میشمارند و تااین زمان در محافل و خلوتها و مناجاتهای خود برای وی نوحه میخوانند، و در کوههای همدان جائی است که آن را شهر شروین نامند که باو نسبت دهند. پس از آن در جای دیگر گوید: خرمیه طایفه ای از باطنیان اند که ایشان را خرم دینیه نامند یعنی هرچه خواهند و میل ایشان بدان باشد بکنند و این لقب از آن است که محرمات را مباح دانند و از خمر و سایر لذات و نکاح ذوات المحارم و آنچه لذت برند روا دارند و از این جهت بمزدکیان از مجوس شبیه اند که در ایام قباد بیرون آمدند و تمام زنان را مباح کردند و محرمات دیگر را نیز مباح دانسته اند تا اینکه انوشیروان بن قباد ایشان را کشت . نکته ٔ مهمی که از این گفتار سمعانی برمیآید اینست که خرم دینان تا اواسط قرن ششم هجری که زمان زندگی سمعانی بوده است در همان نواحی که بابک بوده و پس از این توضیح خواهم داد بوده اند زیرا که سمعانی در شهر مرو روز دوشنبه ۲۱ شعبان ۵۰۶ ولادت یافته و در همان شهر شب اول ربیعالاول ۵۶۲ رحلت کرده است . اما جاویدان استاد بابک که نام وی را به اختلاف جاویدان بن سهل یا جاویدان بن شهرک یا جاویدان بن سهرک نوشته اند پیشوای خرم دینان پیش از بابک بوده و نام پدر وی ظاهراً شهرک بوده است . و سهرک و سهل هر دو تحریفی است از کلمه ٔ شهرک که گویا ازکاتب و ناسخ ناشی شده است . یعقوبی در کتاب البلدان مینویسد که مردم شهرهای آذربایجان مخلوطی هستند از عجم آذری و جاویدانیه که مردم شهر بذ باشند که بابک در آنجا بود. طبری در وقایع سال ۲۰۱ مینویسد درین سال بابک خرمی بر مذهب جاویدانیه بیرون آمد و ایشان پیروان جاویدان بن سهل خداوند بذ بودند و دعوی کرد که روح جاویدان درو دمیده شده است
ادامه مطلب
بابك خرمدین نمادی از مقاومت ایرانیان در برابر تجاوز بیگانه
گذری بر زندگی شگفت انگیز و میهن پرستانه بابك خرمدين
خَرَّم در زبان پارسي هر چيزي است كه خوشي و شادي و لذت را براي انسان فراهم آورَد. اينكه بهار و باغ و بوستان را خُرَّم گوئيم به اين دليل است كه مايهي شادي و نشاطاند. واژه دین از دَینه اوستایی می باشد که به معنی وجدان انسان معروف است . خُرَّمدين، و بصورت امروزينش دينِ خُرَّم بمعناي ديني است كه در کنار انسان ساز بودنش مايهي شادي و خوشي مردمان شود . تعريف دين به اين مفهوم در جايجاي گاتاي زرتشت آمده است، مؤلف كتاب البدء والتاريخ درباره پيروان زرتشت ميگويند: هرچه انسان خرمي بيشتري بطلبد اندوه اهريمن بيشتر ميشود و اهريمن بيشتر درصدد جنگيدن با انسان برميآيد ؛ و در تعريف عقايد خرمدينان مينويسد كه آنها هرچه باعث شادي و لذت باشد و طبيعت انسان به آن علاقه داشته باشد و زياني به كسي نرساند را مباح ميدانند . نهضت حق طلبانه خرم دینان را می توان نهضتی بزرگ در تاریخ ایران دانست . زیرا روحیه ملی و ضد بیگانه را در ایران زمین گسترش داد .
معنی واژه بابک در واژه نامه پهلوی - اوستایی استاد بهرام فره وشی از پاپک گرفته شده است که پدر عزیز و کوچک معنی می دهد . یکی از بزرگان سرزمین ایران از نیای ساسان نیز بوده است . متاسفانه عده ای از پانترکهای بی سواد دست به جعل نام این بزرگ مرد ایران زده اند و در سایتهای خود از او به عنوان قهرمان ترکان نام می بردند و او را از ترکستان و مغولستان که سرزمین ترکها می باشد خوانده اند . ولی خوشبختانه نام و معنی وی صددرصد ایرانی است و این حرکات فقط کوته فکری – عدم آگاهی و تفکری متحجرانه از آنها را برای ما نمایان می سازد . پاپک خرمدین از سرزمین آریایی مادهای آذربایجان کجا و بای بک ساختگی عده بچه تجزیه طلب از نوادگان وحشی چنگیز خان مغول کجا ؟!؟!؟
بابك از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان بود، گويا مسلمانش كرده بودند و نام عربيش حسن بود. جنبشي كه بابك در ایران آغاز كرد و رسما نام جنبش خرمدينان برخود داشت، يك ايدئولوژي مشخصي را مطرح میكرد كه هدفش براندازي نهائي سلطهي عرب - برقراري مساوات انساني در ايران - تأمين خوشيي براي همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود. ابن حزم مينويسد كه ايرانيان ازنظر وسعت ممالك و فزوني نيرو برهمهي ملتها برتري داشتند، به همین جهت لقبِ آزادگان را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند . چون دولت باشکوه و سترگ ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو برافتاد و عرب كه نزد آنها دونپايهترين قوم جهان بود برآنها مسلط گرديد اين امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصيبتي تحملنشدني روبرو يافتند، و برآن شدند كه با راههاي مختلف به جنگ با اعراب برخيزند. ازجمله رهبران آزادی بخش و ملی ایران میتوان سنباد، مقنع، استادسيس، بابك و ديگران را نام برد . دولت ساسانی که نیز که در سالهای پایانی عمرش به سر می برد بدون شک اگر با حمله اعراب روبرو نمی گشت با قیامهایی ملی همچون زمان پارتیان تغییر سلسله می دادند و حکومتی قوی تر و جدید به صورتی کاملا ایرانی روی کار می آمد همانگونه که پارتیان بر ضد سلوکیان یونانی در ایران قیام کردند و دست بیگانگان را از این سرزمین برچیدند و سلسله قدرتمند شاهنشاهی پارتی را برقرار نمودند
نام خرمدين كه به پاخاستگانِ ايراني براي اين جنبش برگزيده بودهاند به روشني نشان ميدهد كه اين يك جنبش مزدكي بوده و همهي شعارها و برنامههاي مساواتطلبانه و ضد بهرهكشي مزدك را دنبال ميكرده است. خود مزدک در تاریخ دینی که ادعای پیامبری آن را می کرد از زرتشت گرفته بود و با تغییراتی می خواست آن را به روز کند ولی چون در برابر دین بهی که دارای پایه های بسیار کهن بود قدرتی نداشت نتوانست گسترش یابد . ابن حزم تصريح ميكند كه خرمدينانِ پيرو بابك يك فرقهي مزدكي بودند . اساس تعاليم مزدك برآن بود كه مردم بايد هم دراين دنيا و هم دردنياي ديگر به سعادت و شادمانی دست يابند؛ يعني هم دراين دنيا با كسب وكار وكشاورزي و صنعتْ براي خودشان بهشت بسازند، و هم با انجام كارهاي نيكو و خودداري از كارهاي بد رضايت خدا را حاصل كنند تا درآخرت به بهشت بروند. نيك در تعاليم مزدك عبارت بود ازگفتار وكرداري كه به خود يا ديگري منفعتي برساند و سعادتي فراهم آورَد؛ و بد عبارت بود ازگفتار يا كرداري كه به خود يا ديگران آسيب و گزند وارد آورد يا سبب محروميت شود. ابنالنديم در وصف يكي از ايرانيانِ مزدكي مقيم بغداد به نام خسرو ارزومگان كه ويرا پيرو مذهبي شبيه مذهب خرمدينان ناميده، مينويسد كه به پيروانش دستور ميداد بهترين لباسها بپوشند، و خودش نيز بهترين لباسها ميپوشيد و به آن افتخار ميكرد .
مركز فعاليت بابك در آذربايجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به فعالیت بود . جماعات بزرگي از عربها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهايش آذرآبادگان اقامت گرفته بودند. هدف او از ميان بردن سلطهي اربابانِ عرب بود كه نزديك به دوقرن مردم ایران را تاراج ميكردند. قبايل عرب همراه با فتوحات عربي به درون آذربايجان و دیگر شهرهای ایران سرازير شدند. بلاذري دربارهي سرازير شدنِ عربها به آذربايجان در زمان عثمان و امام علي، مينويسد بسياري از عشاير عرب از بصره وكوفه و شام به آذربايجان سرازير شدند و هرگروهي برهرچه از زمين توانست دست يافت و مصادره كرد، و بعضيشان زمينهائي را از عجمها خريدند و روستاهائي نيز به اين عشاير واگذار شد، و مردم اين روستاها به مُزارعينِ اينها تبديل شدند .
بابک به خون خواهی ابومسلم خراسانی در سال ١٩٤ق قیامش را آغاز کرد . او علنا می گفت روح ابومسلم در وجودم حلول نموده و با این سخن از سراسر ایران مردان جنگاور و سلحشور به او پیوستند . حس انتقام از عربهای مهاجم تمام وجود بابک را گرفته بود و به همه می گفت ایران را دوباره باید احیا کنیم . بسیار از نادانان زاهد بر او خرده می گرفتند که خون را با خون نمی شورند و او فجایع عباسیان را یک به یک بر می شمرد . به قول حکیم ارد بزرگ : گذشت را می توان در مورد آدمها به کار گرفت اما باید دانست این درس از آن آدمهاست نه کشورها ، سکوت در مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست . طبري مينويسد كه مردم روستاهاي نواحي اصفهان و همدان و ماهسپيدان و مهرگانكدك و جز اينها نيز به دين خرمدينان درآمدند . نخستين درگيري ناكامِ سپاهيان دولت عباسي و بابك درسال ١٩٨خ گزارش شده و خبر از شكست سپاه عباسي ميدهد. دومين درگيري ناكامِ سپاه عباسي و بابك درسال ٢٠٠خ بود كه بخش اعظم سپاهيان عباسي را بابك در غربِ ايران- نزديكيهاي همدان- كشتار كرد. اعزام نيروهاي عباسي به جنگ بابك درسراسر سالهاي ٢٠٠- ٢٠٦خ تكرار شد و هربار از بابك شكست يافتند. در سال ٢٠٣خ در دو نبرد بزرگ، دوتن از فرماندهان برجستهي دولتِ عباسي به قتل رسيدند؛ و يك فرمانده برجسته نيز شكست يافته فرار كرد. در سال ٢٠٦خ يك افسر برجستهي عرب با سِمَتِ والي آذربايجان اعزام شد و سپاه بزرگي در اختيارش نهاده شد تا بهكار بابك پايان دهد. اين مرد نزديك به دوسال با بابك درگير بود، و در خردادماه ٢٠٨خ دركنار روستاي بهشتاباد كشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند
خليفهي عباسي در اواسط تابستان ٢١٢خ چندين لشكر به غرب ايران فرستاد، كه به گزارش طبري شصت هزار تن از روستائيان ناحيهي همدان را قتل عام كردند، ولي بابك توانست شكستهاي سختي بر اين نيروها وارد سازد و با تلفات و این متجاوزان را با شكست به بغداد برگرداند. به دنبال اين شكستها، خليفه تصميم گرفت كه امر مقابله با بابك را به يك افسرِ مانوي مذهبِ نومسلمان ايراني معروف به افشين ، از خاندان ساسانی واگذارد. افشين چندي پيش براي سركوب شورشهاي مصر اعزام شده بود و مأموريتش را به نحوي بسيار پسنديده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. اورا خليفه فراخوانده به مقابلهي خرمدينان گسيل كرد. افشين درناحيهي همدان مستقر شد و در غرب و مركزِ ايران از همدان و آذربايجان تا اصفهان و ري، با بزرگان روستاها مذاكراتي انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق کردن آنها از کنار بابک به آنان داد كه به ظاهر برآورندهي خواستههاي روستائيان بود .
افشين پس ازآنكه اوضاع غرب ايران را در خلال يكسال و نيم با سیاست ضد ایرانی و در جهت حمایت از اعراب و تهديد و هداياي نقدي (كه به دهخدايان ميداد) آرام كرد، براي به دام افكندنِ بابك نقشه چيد. كارواني با محمولهي امداد مالي و غذائي از بغداد عازم اردبيل شد تا به دژي كه محل استقرار سپاهيان خليفه بود تحويل دهد. بابك بيخبر از دامي كه افشين برايش چيده بود، تصميم گرفت كه راه را برآن كاروان بربندد و محمولههايش را تصاحب كند. افشين شبانه بدون سروصدا و بدون نواختن كوس و كَراناي (شيپور جنگي)، در نزديكيهاي دژ موضع گرفت؛ زيرا يقين داشت كه بابك براي تصرف دژ خواهد آمد. بابك ابتدا يك قرارگاه كوچكِ سپاهيان خليفه بر سرراهش را مورد حمله قرار داد و افرادش را كشت، آنگاه به كنار دژ رفته به افرادش استراحت داد كه روز ديگر به دژ حمله كنند. دراين هنگام افشين براو شبيخون زد. گويا همهي افرادي كه همراه بابك بودند كشته شدند، ولي بابك جان سالم ماند (زمستان سال ٢١٤خ). افشين پس ازآن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با كلانترانِ روستاها كار پراكنده كردن بقاياي هواداران روستائي بابك در ایران را دنبال كند .
از اوائل سال ٢١٥خ منطقهي نفوذ بابك كه سابقا به همدان و اصفهان و ري ميرسيد، ازحد مناطق كوهستاني هشتادسر در آذربايجان فراتر نميرفت. افشين پس از برگزاري مراسم نوروز و سيزده بهدر براي حمله به بابك آماده شد. نخستين حملهي او به هشتادسر با شكست مواجه شد. پس ازآن در سراسر ماههاي اين سال چندين حمله به هشتادسر صورت گرفت كه همه ناكام ماند. داستان اين نبردها را طبري با استفاده از آرشيو گزارشهاي كتبي به تفصيل دقيقي درحجم حدود ٣٠ صفحه ذكر كرده است كه همه خبر از رشادتهاي بيمانندِ بابك و يارانش ميدهد .
در بهار سال ٢١٦خ سپاه امدادي خليفه با سي ميليون درهم كمك مالي به بَرزَند رسيد؛ و افشين حملاتش به بابك را ازسر گرفت. افشين ابتدا به كلانرود منتقل شده درآنجا اردو زد و برگرد خويش خندق كشيد. به زودي يك لشكر بابك تحت فرمان آذين- برادرِ بابك- به سوي كلانرود حركت كرد. نبرد سپاهيان افشين و بابك در يكي ازدرههاي تنگ كوهستاني درگرفت، كه تفاصيل آنرا طبري ذكر كرده ولي نتيجهي آن را معلوم نميدارد. ازآنجا كه اين تفاصيل از روي سند كتبي گزارش افشين نوشته شده، ميتوان پنداشت كه افشين اين بار نيز با شكست مواجه شده ولي شكست خود را در نامهاش منعكس نكرده باشد. دراين ميان لشكرهاي امدادي پيوسته از بغداد ميرسيد. افشين پيشروي آهسته در گذرگاههاي كوهستاني به سوي قرارگاه بابك را ادامه داد. او بر هركدام از گذرگاههاي استراتژيك دست مييافت دژي بنا ميكرد و پيرامونش را خندقي ميكشيد و لشكري درآن ميگماشت تا تحركات احتمالي روستائيان منطقه را زير نظر بگيرد. بدين ترتيب افشين به قرارگاه بابك در منطقهي بذ در کلیبر نزديك شد. ازاين به بعد نام بخاراخدا از فئودالهاي بزرگِ ايرانيتبارِ سغد بعنوان يكي از فرماندهان برجستهي سپاه افشين به ميان ميآيد. استقرار افشين برفراز يكي از بلنديهاي مشرف بر بذ دركنار رودرود ماهها بطول انجاميد. بابك دستهجات مسلحش را به گذرگاههاي كوهستاني ميفرستاد تا دستهجات افشين را به دام افكنند، و خودش در قرارگاهش در برابر ديدگان افشين موضع گرفته بود و همهروزه جشن شادي برپا ميكرد و افرادش ناي و دهل ميكوفتند و پايكوبي ميكردند و سرود ميخواندند و افشين خائن به ایران را به استهزاء ميگرفتند. دريكي از روزها بابك مقاديري خيار و سبزيجات و هندوانه براي افشين هديه فرستاد و به او پيام داد كه ميبينم شما جز كُماچ و شوربا چيز ديگري براي خوردن نداريد؛ دلم برايتان ميسوزد و اميدوارم اين هدايا دلتان را نيز نسبت به ما نرم كند . افشين كه ميدانست هدف بابك ازاين كار برآورد نيروي او باشد سردستهي اين مأموران را با گروهي از افرادش فرستاد تا سه خندق بزرگ و ديگر خندقها را بازديد كند و خبرش را براي بابك ببرد، شايد بابك دست از مقاومت برداشته و تسليم شود .
در شهريورماه ٢١٦خ و زماني كه روستائيان سرگرم كار در مزارع و باغستانها بودند، حملهي افشين به شهر بذ(مركز بابك) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشين به نزديكي بذ رسيد و بابك فقط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید . به همین جهت شخصی به نزد او فرستاده پيام داد كه چنانچه او تعهد بسپارد كه به وي و مردانش آسيب نرسد، شهر را به او تسليم خواهد كرد. افشين پاسخ مساعد داد و بابك شخصا از دژ بيرون آمد تا با افشين مذاكره كند. افشين نيز وقتي دانست كه بابك درحال نزديك شدن به اواست به طرف او رفت. چون بابك و افشين در فاصلهئي ازهم قرار گرفتند كه ميتوانستند صداي يكديگر را بشنوند، بابك به او گفت: حاضرم كه تسليم شوم ولي مهلت ميخواهم كه خود را آماده كنم. افشين گفت: چندبار به تو گفتم كه بيا و تسليم شو، ولي قبول نكردي. اكنون نيز دير نيست، اگر امروز تسليم شوي بهتر از فردا است. بابك گفت: من تصميم خودم را گرفتهام و تسليم ميشوم؛ ولي بايد تعهدنامهي كتبي خليفه را برايم بياوري تا اطمينان يابم كه چنانچه تسليم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندي نخواهد رسيد. افشين به او قول داد كه چنين خواهد كرد .
ولي بابک که افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست افشین را فریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود . در همان لحظاتي كه بابك با افشين درحال مذاكره بود و به افسرانش پيام فرستاده بود كه دست از نبرد بكشند تا به ظاهر با افشين به نتيجه برسد، تيپهاي سپاه افشين وارد شهر بذ شدند وآتش در شهر افكندند و شهر را ويران کردند . گروهي به فراز كاخ بابك رفتند تا پرچم اسلام برافرازند. گروههاي بسياري در كوچهها در حركت بودند وآتش به خانهها ميافكندند و شهرها را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابك رسید و سریعا محل مذاكره را ترك كرده به شهر برگشت شايد بتواند شهر را نجات دهد. ولي دير شده بود. كشتار و تخريب و نفرتافكني و آتشزني تا پايان روز ادامه يافت، كليهي مدافعان شهر به قتل آمدند، و افراد خانوادهي بابك دستگير شده به نزد افشين فرستاده شدند. درپايان روز كه سپاه افشين به خندقشان برگشتند، بابك و مرداني كه همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از ديدن ويرانيها از شهر رفته در درهئي دركنار هشتادسر مخفي شدند. روز ديگر نيز به روال همانروز تخريب و آتشزني ازسر گرفته شد و اين كار تا سه روز ادامه داشت تا شهر بهكلي سوخت و اثري ازآبادي برجا نماند .
افشين به همهي كلانتران روستاهاي اطراف، ازجمله به ديرها و كليساهاي مسيحيان كه در همسايگي آذربايجان درخاك ارمنستان بودند نامه نوشت كه هرجا از بابك خبري به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نيكو دريافت كنند. بابك با دوبرادرش و مادر و همسرش گلاندام راهی جنگلهای ارمنستان و آران شدند. كساني به افشين خبر دادند كه بابك و چندتن از يارانش در يك درهي پردرخت وگياه درمرز آذربايجان وارمنستان مخفي است. افشين برگرداگرد آن دره دستهجات مسلح مستقر كرد تا از هرراهي كه بيرون آيد دستگيرش كنند. او ضمنا اماننامهي خليفه را كه ميگفت درآن روزها رسيده به افرادِ بابك كه اسيرش بودند نشان داد، و به يكي از برادرانِ بابك و چندتني از كسانش كه اجبارا تسليم شده بودند سپرد وگفت: من انتظار نداشتم كه به اين زودي نامهي خليفه برسد، و اكنون كه رسيده است صلاح را درآن ميدانم كه براي بابك بفرستم. او ازآنها خواست كه نامه را برداشته براي بابك ببرند و راضيش كنند كه بيايد و خود را تسليم كند. آنها گفتند كه محال است بابك تن به تسليم دهد؛ زيرا كاري كه نميبايست اتفاق ميافتاد اكنون اتفاق افتاده و جائي براي آشتي باقي نمانده است. افشين گفت: اگر اينرا برايش ببريد او شاد خواهد شد . سرانجام دوتن از یاران بابك حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابك نامهئي همراه اينها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد كه اينها با اماننامهي خليفه به نزدش آمدهاند و او صلاح را درآن ميداند كه وي خود را تسليم كند . چون فرستادگان به نزد بابك رسيدند بابك به آنها و به پسرش كه نامه به وي نوشته بود دشنام داد و گفت اگر اين جوان پسر من بود بايد مردانه ميمُرد نه اينكه خودش را به دشمن تسليم ميكرد . به آن دونفر نيز گفت كه شما اگر مرد بوديد نبايد اكنون زنده ميبوديد تا پيام دشمن را به من برسانيد؛ زيرا مردن در مردي بهتر است از لذتِ زندگي چهلساله در نامردي . سپس يكي ازآنها را دردم كشت و ديگري را با همان اماننامهي خليفه باز فرستاد، و گفت به پسرم بگو كه حيف ازنام من كه برتواست. اگر زنده بمانم ميدانم با تو چه كنم .
بعد ازآن بابك دريكي از روزها با همراهانش ازدره خارج شده به سوي ارمنستان به راه افتاد. افراد افشين كه از بالا نگهباني ميدادند آنها را ديده تعقيب كردند. بابك و همراهانش به چشمهساري رسيدند و ازاسب پياده شدند تا استراحت و تجديد نيرو كنند و غذائي بخورند. افراد تعقيبكننده برآن بودند كه بابك را غافلگير كنند، ولي هنوز به نزد بابك نرسيده بودند كه بابك وجودشان را احساس كرده خود را برروي اسب افكند و ازجا درپريد. سواران تعقيبش كردند. زن و مادر و يك برادر بابك دستگير شدند. بابك وارد خاك ارمنستان شد و چون خسته وگرسنه بود به يك مزرعه رفت كه چيزي بخرد. سرانِ آن روستا نيز مثل ديگر روستاها پيام افشين را دريافته بودند، و ميدانستند كه اگر بابك را تحويل دهند جائزه دريافت خواهند كرد. يكي از كشاورزان با ديدن بابك كه رخت برازنده دربر داشت و سوار براسبي نيكو بود وشمشيري زرين حمايل كرده بود، گمان كرد كه او شايد بابك باشد. لذا خبر به كشيش روستا برد. كشيش چند نفر را برداشته به سرعت خودش را به بابك رساند كه درحال غذا خوردن بود. او به بابك تعظيم كرده دستش را بوسيده گفت: من از دوستداران توام، و ازتو ميخواهم كه به مهماني به خانهام بيائي. دراين روستا و اطراف آن همهي كشيشها دوستدار توهستند و اگر با ما باشي آسيبي به تو نخواهد رسيد . بابك كه خسته و درمانده بود، فريب احترامها و وعدههاي كشيش را خورد و همراه او وارد خانهاش شد. كشيش از همانجا شخصی را به نزد افشين فرستاد تا به وي اطلاع دهند كه بابك درخانهي اواست. افشين يكي از افرادش را به نزد كشيش فرستاد تا بابك را شناسائي كند و نسبت به درستي پيام كشيش اطلاع يابد. كشيش به فرستادهي بابك رخت طباخان پوشاند، و وقتي آن مرد سيني غذا را براي بابك و كشيش برد بابك ازكشيش پرسيد: اين مرد كيست؟ كشيش گفت: ايراني است و مدتي پيشتر مسيحي شده و به ما پيوسته در اينجا زندگي ميكند. بابك با مرد حرف زد و پرسيد اگر مسيحي شده چه ضرورتي داشته كه اينجا باشد. مرد گفت: من از اينجا زن گرفتهام. بابك به شوخي گفت: ازمردي پرسيدند ازكجائي؟ گفت: ازآنجا كه زن گرفتهام .
بههرحال كشيش به افشين پيام داد كه دودستهي مسلح را به نقطهي مشخصي بفرستد، و روزي را نيز مقرر كرد كه بابك را به بهانهي شكار به آنجا خواهد بُرد. اين عمل براي آن بود كه او نميخواست بابك را در خانهاش تحويل مأموران افشين بدهد، زيرا ازآن ميترسيد كه بابك زنده بماند و دوباره جان بگيرد و ازاو انتقام بكشد. طبق قراري كه در پيامش به افشين داده بود، كشيش يكروز به بابك گفت: چند روزي است كه درخانه نشستهاي و ميدانم كه ازاين حالت دلگير و خستهاي. اگر تمايل داري من زميني دارم كه آهوان بسياري درآنجا يافت ميشوند، و چندتا باز شكاري نيز دارم كه گاه آنها را با خود به شكار ميبرم. بيا فردا به شكار برويم . بابك درخلال چند روزي كه مهمان كشيش بود ازاو و اطرافيانش رفتارهاي نيكي ديده و كاملا به او اعتماد يافته بود. افشين دودستهي مسلح از افراد برجستهاش را همراه دو افسر از خاندان ايراني سُغد به نامهاي پوزپاره و ديوداد به محلي كه كشيش تعيين كرده بود فرستاد تا كمين كنند و درلحظهي مناسب برسر بابك بتازند و دستگيرش كنند. بابك در روز مقرر همراه كشيش به شكار رفت ولي خودش شكارِ پوزپاره و ديوداد گرديد. وقتي بازداشتش كردند و دستهايش را ازپشت ميبستند، رو به كشيش كرده به او دشنام داد و گفت: مردك! اگر پول ميخواستي من ميتوانستم بيش ازآنچه اينها به تو خواهند داد بدهمت. مطمئنم كه مرا به بهاي اندك فروختهاي .
روزي كه قرار بود بابك را وارد برزند (اقامتگاه افشين) كنند، افشين مردم شهر و بسياري از مردم روستاهاي دور و نزديك را در ميدانِ بزرگي در بيرون شهر در دوسو گرد آورد و ميانشان فاصلهي كافي گذاشت تا بابك بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند كه كارِ بابك تمام است. ساعتي كه بابك را در زنجيرهاي گران از ميان دوصفِ مردم ميگذراندند، شيون زنان وكودكان بلند شد كه براي رهبر محبوبشان ميگريستند و برسر وسينه ميزدند. افشين با صداي بلند خطاب به زنهاي شيونكننده گفت: مگر شما نبوديد كه ميگفتيد بابك را دوست نداريد؟ زنان با شيون جواب دادند: او اميد ما بود و هرچه ميكرد براي ما ميكرد . برادر بابك نيز مثل بابك نزد يكي از كشيشان پنهان شده بود. ويرا نيز آن كشيش به مأموران افشين تحويل داد .
موضوع بابك چنان براي خليفه بااهميت بود كه وقتي خبر دستگيريش را شنيد جايزهي بزرگي براي افشين فرستاد و به او نوشت كه هرچه زودتر ويرا به پايتخت ببرد. فرستادگان خليفه همهروزه به آذربايجان اعزام ميشدند تا با افشين درتماس دائم باشد و او بداند كه چه وقت و چه ساعتي افشين و بابك به پايتخت خواهند رسيد؛ و برفراز تمام بلنديهاي سرراه و دركنار جاده ديدبان گماشت تا هرگاه افشين را ببينند به يكديگر جار بزنند و همچنان اين جارها تكرار شود تا به خليفه برسد. او همهروزه هيئتي را همراه با هدايا و اسب و خلعت به نزدِ افشين ميفرستاد تا قدرداني از خدمت افشين را به بهترين وجهي نشان داده باشد. افشين در ديماه ٢١٦خ با شوكت و شكوه بسيار زيادي وارد پايتخت خليفه گرديده به كاخي رفت كه به خودش تعلق داشت و بابك را نيز درآن كاخ زنداني كرد. چون هوا تاريك شد و مردم به خواب رفتند، خليفه به يكي از محرمانش مأموريت داد تا بطور ناشناس به نزد بابك برود و اورا ببيند و بيايد اوصافش را به او بگويد. آن مرد چنان كرد، و افشين ويرا بعنوان مأمور حامل آب به اطاقي برد كه بابك درآن زنداني بود. خليفه وقتي اوصاف بابك را ازاين محرم شنيد، براي اينكه بابك را ببيند و بداند اين مرد چه عظمتي است كه ٢٢ سال مبارزاتِ مداوم و خستگيناپذيرش پايههاي دولتِ اسلامي را به لرزه افكنده است، نيمشبان برخاسته رخت ساده برتن كرد و وارد خانهي افشين شده بطور ناشناس وارد اطاق بابك شد و بدون آنكه حرفي بزند يا خودش را معرفي كند، دقايقي دربرابر بابك برزمين نشست و چراغ دربرابر چهرهاش گرفته به او نگريست .
بامداد روز ديگر خليفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند ويرا ببينند. بنا بر نظر يكي از درباريان قرار برآن شد كه ويرا سوار بر پيلي كرده در شهر بگردانند. پيل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختي زنانه و بسيار زننده و تحقيركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند. پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصداي بسيار زياد با حضور شخص خليفه برفراز سكوي مخصوصي كه براي اين كار دربيرون شهر تهيه شده بود، برگزار شد. براي آنكه همهي مردم بشنوند كه اكنون دژخيم به بابك نزديك ميشود و دقايقي ديگر بابك اعدام خواهد شد، چندين جارچي در اطراف و اكناف با صداي بلند بانگ ميزدند نَوَد نَوَد اين اسمِ دژخيم بود و همه اورا ميشناختند.
ابن الجوزي مينويسد كه وقتي بابك را براي اعدام بردند خليفه دركنارش نشست و به او گفت: تو كه اينهمه استواري نشان ميدادي اكنون خواهيم ديد كه طاقتت دربرابر مرگ چند است! بابك گفت: خواهيد ديد. چون يك دست بابك را به شمشير زدند، بابك با خوني كه از بازويش فوران ميكرد صورتش را رنگين كرد. خليفه ازاوپرسيد: چرا چنين كردي؟ بابك گفت: وقتي دستهايم را قطع كنند خونهاي بدنم خارج ميشود و چهرهام زرد ميشود، و تو خواهي پنداشت كه رنگ رويم از ترسِ مرگ زرد شده است. چهرهام را خونين كردم تا زرديش ديده نشود . به این ترتیب دستها و پاهاي بابك را بریدند . چون بابك برزمين درغلتيد، خليفه دستور داد شكمش را بدرد. پس از ساعاتي كه اين حالت بربابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند. پس ازآن چوبهي داري در ميدان شهر سامرا افراشتند و لاشهي بابك را بردار زدند، و سرش را خليفه به خراسان فرستاد .
آخرین گفتار بابک ( به نوشته کتاب حماسه بابک اثر نادعلی همدانی ) :
تو این معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد . نه ! این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای میتوانی ایرانیان را اسیر کنی . من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت.من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود . تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت ! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد.
من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد . من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند.مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند . اما تو ای افشین . . . در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطن ات را برای او فروختی در همین تالار و روی همین سفره سرت را از بدن جدا کند .
مردی که به مادر خود ( میهن ) خیانت کند در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچکس به فرد خود فروخته اعتماد نخواهد کرد . و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
” پاینده ایران “
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است. اعدام بابك چنان واقعهي مهمي تلقي شد كه محل اعدامش تا چند قرن ديگر بنام خشبهي بابك یعنی چوبهي دار بابك در شهرِ سامرا كه در زمان اعدام بابك پايتخت دولت عباسي بود شهرت همگاني داشت و يكي از نقاط مهم و ديدني شهر تلقي ميشد . برادر بابك يعني آذين را نيز خليفه به بغداد فرستاد و به نايبش در بغداد دستور نوشت كه اورا مثل بابك اعدام كند. طبري مينويسد كه وقتي دژخيمْ دستها و پاهاي برادر بابك را ميبُريد، او نه واكنشي از خودش بروز ميداد و نه فريادي برميآورد. جسد اين مرد را نيز در بغداد بردار كردند . بدين ترتيب كار بابك پس از ٢٢ سال پيروزي پيدرپي و وارد آوردن شش شكست بزرگ بر ششتا از بهترين فرماندهان ارتش عباسي، و پس از اميدهاي فراواني كه روستائيان ايران به او بسته بودند، با توطئهي نمايندهي عيسا مسيح و یک شاهزاده خائن به پايان رسيد . تاريخ بداند كه مدعيان توليت دين در هردين و مذهبي دشمن تودههاي تحت ستم و همدست زورمندانند، و اين امر منحصر به متوليان يك دين خاص نيست، بلكه كشيشان مسيحي نيز با همهي مدعاهائي كه ارائه ميكنند .
امروزه ایرانیان آزاده از 10 تا 13 تیر ماه هر سال بر قلعه سر به فلک کشیده این سردار بزرگ گرد هم می آیند و مراسم زادروزش را گرامی می دارند . مردم ایران از شهرهای مختلف راهی کلیبر در شمال اهر می شوند . متاسفانه عده ای از ضد ایرانیان متحجر و وطن فروش نیز از این گردهم آیی ملی سو استفاده میکنند و با برافراشتن پرچمهای ترکیه و جمهوری آران ( آذربایجان ) سعی به انحراف کشیدن این یابود میکنند . این افراد که به پان ترکیسم مشهور هستند باقی مانده سید جعفر پیشه وری گجستک هستند که با امکانات روسهای متجاوز سعی در متلاشی کردن ایران داشت . به همین منظور همه ساله سپاه پاسداران دورادور کل این مراسم را تحت کنترل خود دارند .
برچسبها: بابک خرم دین کیست؟ , بابک خرمدین كيست , پاپک , بابک خرمدین سرادر رشید ایران , زندگی نامه , بیوگرافی , زندگینامه , بابک حرمدین کیست؟ ,
روزهای همنام با دوازده ماه و جشنهای ماهانه
نامهای دوازدهگانه ماهها با دوازده نام از اسامی روزها، مشترک هستند. در مثل فروردین نخستین ماه سال و آغاز بهار است در حالی که روز نوزدهم هر ماه نیز فروردین نامیده میشود یا اردیبهشت دومین ماه و سومین روز ماه نیز به شمار میرفتهاست. بدین شیوه هرگاه نام روز و ماهی موافق میافتاد، آن روز را جشن میگرفتند و از این رهگذر دوازده جشن در سال که بهتر است آنها را جشنهای ماهانه بنامیم، پدید میآمد. این جشنها در جدول زیر نمایان است:
نام ماه
تاریخ روز و نام روز
نام جشن
۱
فروردین
روز نوزدهم، روز فروردین
جشن فروردگان
۲
اردیبهشت
روز سوم، روزاردیبهشت
جشن اردیبهشتگان
۳
خرداد
روز ششم، روز خرداد
جشن خردادگان
۴
تیر
روز سیزدهم، روز تیر
جشن تیرگان
۵
امرداد
روز هفتم، روز امرداد
جشن امردادگان
۶
شهریور
روز چهارم، روز شهریور
جشن شهریورگان
۷
مهر
روز شانزدهم، روز مهر
جشن مهرگان
۸
آبان
روز دهم، روز آبان
جشن آبانگان
۹
آذر
روز نهم، روز آذر
جشن آذرگان
۱۰
دی
روز یکم، روز هرمزد
خرم روز
۱۱
بهمن
روز دوم، روز بهمن
جشن بهمنگان
۱۲
سپندارمذ
روز پنجم، روز سپندارمذ
جشن اسفندگان
اینها جشنهای دوازدهگانهٔ سال میباشد که در روزگار ساسانیان پیش از آن با آداب و تشریفاتی فراوان برگزار میشد
فرمانروایان آخرین دوره بابل، سامی تبار یا ایرانی تبار؟بابل سرزمینی است که در جنوب میانرودان جای دارد. این سرزمین در بخشی از اوستای کهن (رام یشت) به صورت «کویرینتَ»، «بَوری» در آبان یشت، «سومر» در اسناد گوناگون میانرودانی و استوانه کورش، «بابل» و «کلده» در نوشته هایی از میانرودان، «بابیروش» در نوشته های پارسی هخامنشی، «بابولنیا» در نوشته های یونانی و «بابِل» در نوشتگان پهلوی ثبت شده است.
به طور کلی، تاریخ بابل به بخش های زیر بخش بندی می شود:
۱- دوره «آموری ها» (سامی هایی که تمدن نخستین بابلی را پدید آوردند) که به دو دولت شهر «ایسین» (سده بیستم تا سده هجدهم پیش از میلاد) و «لارسا» (سده بیستم تا سده هفدهم پیش از میلاد) بخش می شود.
۲- دوره حکومت فرمانروایان شهر بابل (دودمان های یکم و دوم از سده نوزدهم تا سده شانزدهم پیش از میلاد).
۳- دوره چیرگی کاسی ها (از مردمان ایرانی) از سده شانزدهم تا سده دوازدهم پیش از میلاد.
۴- دوره دودمان های چهارم تا نهم بابل از سده دوازدهم تا سده هشتم پیش از میلاد.
۵- دوره چیرگی آشوریان بر بابل و کشمکش ها میان بابلیان و آشوریان (از سده هشتم تا سده هفتم پیش از میلاد).
۶- دوره «نو بابلی» از سال ۶۲۶ پ.م تا سال ۵۳۹ پ.م (تصرف بابل به دست کورش بزرگ).
نبونید یا داریوش مادی، آخرین فرمانروای کلدانی بابل
دوران نو بابلی، آخرین بخش از تاریخ بابل است. این دوره با پیروزی یک سردار جنگی به نام «نبو اپلَ اوسور» (نبوپلسر ) بر نیروهای آشوری زیر فرمان «سین شر ایشکون» و بیرون راندن آشوریان در سال ۶۲۶ پ.م آغاز شده و تا هفتم آبان ۵۳۹ پ.م که برابر با درونش کورش دوم (بزرگ) است، به بابل پایان می پذیرد. در این بازه زمانی، رخدادهای بسیار مهمی در تاریخ میانرودان و ایران روی می دهد. پیروزی نیروهای مشترک مادی به فرماندهی «هووخشترَ» و میانرودانی جنوبی (کلده ای) به رهبری «نبوپلسر» در سال ۶۱۳ پ.م، منجر به سقوط نینوا شد و با تصرف شهر هران به دست کلدانیان در سال ۶۱۰ پ.م، تمامی میانرودان شمالی، در شمار سرزمین های ایرانیان مادی و کلدانی های میانرودانی درآمد. پیوند زناشویی میان پسر نبوپلسر (نبوکدنزر دوم یا همان بخت نسر معروف) و دخت هووخشترَ (آموتیس )، موجب استواری روابط دو دولت گشت. سپس، سامانه باغ های معروف بابل به پیروی از سنت باغ سازی ایرانی ساخته شد و در پس آن، تصرف اورشلیم و سقوط یهودا به دست نیروهای کلدانی، پس نشینی نیروهای مصری (متحدان اورشلیم)، ویرانی نیایشگاه اورشلیم و انتقال یهودیان به بابل (همه در سال ۵۸۷ پ.م) رخ می دهد. در پس نبوکدنزر دوم، رخدادهای چشمگیر پایان می یابد تا آن که بابل به دست کورش تصرف می گردد. چنان که بخواهیم نگاهی گذرا به ترتیب فرمانروایان کلده (نوبابلی) میانرودان جنوبی بیاندازیم، به شرح زیر نگاشته می شود:
نبو اپلَ اوسور (۶۲۶- ۶۰۶پ.م) که متحد ایرانیان مادی بود.
نبو کودوری اوسور یا نبوکدنزر دوم (۶۰۵-۵۶۳ پ.م) که داماد هووخشترَ بود.
اَمِل مردوک (۵۶۲-۵۶۱ پ.م)
نرگَل شر اوسور یا نرگل شرزر (۵۶۰-۵۵۷پ.م) که زمان به قدرت رسیدن وی، همزمان با روی کار آمدن کورش بزرگ در انشان (یدایَ) بود.
لباشی مردوک (۵۵۷پ.م)
نبونئید (۵۵۶-۵۴۰ پ.م)
تا بدین جا، به نظر می آید که با شماری سامی تبار روبه رو هستیم که دگر بار در پس گریز مردوک اپلَ ایدینَ دوم (مردوخ بلدان در تورات) توانسته اند تا استقلال بابل را بازگردانند و حاکمیت سامی های بابلی را تشکیل دهند.
اما در گزارش های کلاسیک دیگر، سخن از نگرش دیگری است. ماجرایی که در آن بخت نسر (نبوکدنزر دوم) یک ایرانی خوانده شده است.
با هم نگاهی به برخی از این گزارش ها بیاندازیم:
«… بدان که بخت نصر به عجم نامی بزرگ داشت و از تخمه گودرز بود و نسل ملوک… ملکان بسیار را خدمت کرد از ملوک عجم.»…«و گویند : این بخت نصر را نام بختنرسه بود و از عجم بود، از فرزندان گودرز… پس بهمن پادشاهی بابل و عراق و شام بدو داد تا حد مغرب. و او را گفت: دیگر بار به شام رو و بیت المقدس را ویران کن چون بار پیشین. و او را بفرمود که سپاه چندان که خواهی بگزین و خواسته چندان که ترا به کار است بر گیر. بخت نصر پنجاه هزار مرد از لشکر برگزید و سیصد سرهنگ و از خاندان های مَلک چهار تن، تا وزیران او باشند: یکی را نام داریوش بن مهری ( و او خواهرزاده بخت نرسه بود) و دوم کیرش بن کیکوان ( و او خازن بهمن بود) و سدیگر احشویرش و چهارم بهرام بن کیرش بن بشتاسب … بن کیرش بن جاماسب… و سپاه بکشید و رفت سوی زمین عراق و بابل و یک سال همی ساخت آن کار را. و سپاهی را همی گرد کرد و برگ می ساخت و از فرزندان سنحاریب ملک (یک) تن مانده بود به زمین بابل، نام او بخت نصر بن بنوزرادان بن سنحاریب و مُلک موصل او را بود. چون بخت نصر آهنگ شام کرد و زمین بیت المقدس، آن فرزند سنحاریب [بخت نصر بن نبوزرادان] از موصل برداشت و سوی او آمد و با سپاهی بسیار بر سبیل خدمت. بخت نصر او را بنواخت و گرامی کرد و مر او را سپاه داد و بر مقدمه خویش بفرستاد به بیت المقدس و خود از پس او رفت با سپاهی بسیار که شمار آن کس ندانست. چون آنجا رسید در افتاد و بیت المقدس را ویران کرد و خلق از بنی اسرائیل بکشت و خلقی بسیار برده کرد که اندر سپاه او صد هزار غلامچه بود نارسیده به جز از بزرگان و زنان و دختران…اسیران را برگرفت از بنی اسرائیل و سوی عراق باز آمد و به ملک بنشست. و آن را که رسول بهمن را کشته بود و با پسرانش همه را دست بسته و کور کرد و به نزدیک بهمن فرستاد….بهمن… از بخت نصر سپاس داشت و ملک بابل و عراق تا حدود مغرب بدو باز گذاشت. بخت نصر به ملکی بنشست و از بردگان بنی اسرائیل… پیش خویش اندر بندگی برپای کرد.» (۱)
در سیاهه بیرونی (۲) نیز که به پیروی از سیاهه پتولمی آن را نوشته، به مجموع بخشی از آخرین دودمان سامی بابلی (دودمان نهم)، اشغالگران آشوری (از تیگلات پیلسر سوم تا آشور ندین شومی) و تمامی فرمانروایان نوبابلی و هخامنشی با عنوان «ملوک کلده» اشاره شده است. بیرونی درباره معنای واژه کلده چنین نوشته است: (۳)
«کیانیها که پادشاهان بابل بودند و اهل بابل ایشان را کلدانیان می گویند… کلدانیان را نمی شود کیانی داشت بلکه کلدانیان حکامی بودند که از ناحیه پادشاهان کیان در بابل حکومت نمودند و مقر سلطنت کیانیان بلخ بود که چون به کلده رسیدند، مردم باختر ایشان را کلدانیان گفتند و این نام حکام قبلی این سلسله بود.»
در سیاهه بیرونی (و الگوی آن پتولمی) این ترتیب آمده است: (به صورت بیرونی-پتولمی- مدت حکومت)
نیوخذناصر (نبپلسرس) ۴۱ سال
بختنصر فاتح بیت المقدس (نبکدلاسارس) ۴۳ سال
بخلالتز (ایلو آرودامس) ۲ سال
بلطشاصر ۴ سال
داریوش مادی یکم (نبنادیس) ۱۷ سال
کورش بانی بیت المقدس (کورس) ۹ سال
موارد بالا گوشه هایی از گزارش های اسناد کلاسیک اسلامی بودند. اما ردّ پای این دیدگاه در متون پهلوی نیز دیده می شود، بدین گونه : (۴)
«پاسخ موجز آتور فرنبغ فرخ زادان پیشوای بهدینان به چند پرسش معنی دار یاکوب پسر خالد که چنان که میگفت خویشاوند واقعی همه مردمانی بود که آنان را نیز سیمرا می خوانند و پیوند این یاکوب از زمان سالاری وَمَن که تبار ایرانی داشت، به آنان می رسد. نیاکان آنان (مردمان سیمرا) به عنوان سپاه سالاری و به عنوان سپاهگیری از راه دوستی آن قوم تحت سپاهبدی بوخت نرسی به حرکت درآمدند تا بدقانونی و بدکاری بنی اسرائیل و دیو پرستی گرانبار و زیانی را که از آنان ناشی می شد، از میان برند.»
آنچه از گزارش های سندهای بالا به دست می آید، عبارت است نامستقل بودن حکومت نوبابلی (کلده) و زیر فرمان دولتمردان بلخ قرار داشتن آنان. اینکه به راستی چنین بوده (چنان که درباره نبوکدنزر دوم نوشته اند که وی مرزبان غرب سرزمین های دولت ایران، برابر با یک چهارم کل کشوربوده است (۵) و یا آن که این صرفا احترامی تشریفاتی به شمار می آمده خود گفتمانی مهم است. اسناد یادشده می گویند که نبوکدنزر دوم با اجازه و فرمان فرمانروای ایرانی نشسته در بلخ به اورشلیم یورش برده (چنان که این مطلب برای یورش سناخریب آشوری نیز بیان شده)، در برابر ستون پیروزی نامه سناخریب که در آن خود را آقای جهان میخواند، «یادمان نامه» نبوپلسر (سال های نخستین حکومت وی و رخدادهای سقوط نینوا تا روی کار آمدن نبوکدنزر) و یادنامه سال های نخستین نبوکدنزر بیان میدارند که آن ها فرمانروایانی مستقل بوده اند. از دیگر سو، بهمن نوه گشتاسپ است و گشتاسپ فرمانروای زمان زرتشت سپیتمان (زایش به سال ۶۱۸۳ پ.م). بنابراین میان بهمن و نبوکدنزر دوم (۶۰۵ پ.م) فاصله زمانی به هزاره ها میکشد. اینکه چگونه سند کلاسیک پهلوی و اسلامی بیان داشته اند که نبوکدنزر به فرمان بلخ و بهمن به سوی اورشلیم رفته است، پاسخی منطقی خواهد داشت. سند پهلوی یادشده، بیان داشته است که در ایران، فرمانروایی بوده است به نام «وَمَن» (آنچه به وهومنَ یا بهمن نوه گشتاسپ نزدیک است). بنابراین این بهمن مد نظر بوده و نه بهمن پسر اسپندیار و نوه گشتاسپ. از دیگر سو، این ماجرا (نگاه فرمانروایان میانرودان به بلخ جهت انجام یک لشگر کشی به جهان غیر ایرانی)، ما را به یاد دوران قدرت نمایی فرمانروایان اسپانیا و پرتغال می اندازد؛ در آن هنگام که پاپ ها از قدرت نظامی و شوکت گذشته خود برخوردار نبوده اند، اما باز هم دو فرمانروای ابرقدرت آن زمان ، به شوند جایگاه تاریخی و معنوی پاپ، از وی به صورت نمادین، درخواست پروانه جهت لشگر کشی به خاور و باختر جهان مینمودند. ما دیرینگی و تاثیر دولت بلخ بر معادلات منطقه فلات و میانرودان را از هزاره های زرتشت گاهی داریم. افزون بر آن، بیرونی نیز به روشنی بیان داشته که کیانیان نشسته در بلخ (در پس بهمن) همچنان در میانرودان نقش سیاسی دارند و کلدانیان، فرمانداران آنان می باشند. این مورد می تواند تا اندازه ای ادامه و سرنوشت فرمانروایان بلخ (کیانیان) در پس سکوتی که در اسناد در پس پایان فرمانروایی «همای چهر آزاد» می کنند، را روشن سازد. حکومتی که دیگر استواری پیشین را در فرمانروایی بر فلات ایران نداشته و تنها نمادی از آن باقی مانده است. از همین روی می باشد که دیودور، خبر از روی کار آمدن دولت ماد در هزاره سوم پیش از میلاد و ارمنستان در همان دوره می دهد(۶) و بر همین پایه است که اسناد سومری- اکدی، سخن از وجود دولت پرهشه (پارس) به هزاره سوم پیش از میلاد در خاور ایلام مینمایند. تمامی این موارد، نشانگر این مهم است که دولت بلخ، یکپارچگی کشور خود را از دست داده است. اما هنوز هم در سده هفتم پیش از میلاد، آن میزان از مشروعیت معنوی برخوردار است که بسان پاپ های هزاره های سپسین، فرمانروایان میانرودان جهت یک اردوکشی، نیم نگاهی فرزندانه به آن بیاندازند. اینکه در سند ائوسبیوس به نقل از الکسندر پلی هیستور (۷) «آشتاهاک» (فرجامین فرمانروای مادی) ساتراپ ماد و نه فرمانروای آن خوانده شده، احتمالا برآمده از همین نگاه پدرانه به فرمانروای ایرانی بلخ است، وگرنه اسناد آشکارا به قدرت فراوان شاه مادی یادشده گواهی می دهند. ما می دانیم که تصرف سرزمین های خاوری فلات ایران (که شامل بلخ نیز بوده است)، در حد فاصل سقوط لیدی (۵۴۶ پ.م) و پیش از تصرف بابل (۵۳۹ پ.م) رخ داده است. بدین گونه، کورش با برانداختن حکومت بلخ، فصل نوینی از تاریخ را در منطقه باز مینماید. از همین رو است که مسعودی، دو روایت پیرامون او بیان کرده که در یکی کورش، یک فرماندار وابسته به بلخ خوانده شده و در دیگری، یک فرمانروای مستقل. (۸)
بازگردیم به سخن اصلی. حال چگونه است که در نگرش امروزین، فرمانروایان نو بابلی، سامی دانسته می شوند، اما گزارش اسناد کلاسیک، آنان را نه تنها ایرانی دانسته، بلکه نام های ایرانی برخی از آنان را نیز روشن ساخته است.
چنان که دیدیم، نام بابلی نبوکدنزر، نبوکودوری اسور ثبت شده است که معنای آن ر ا چنین دانسته اند:
نبو (خدای خرد که پسر مردوک بوده است) + کودوری (پسر بزرگ) + اوسور (پاسداری) که بر روی هم چنین می شود: نبو پسر بزرگترم را پاس ُدارد. در حالت پهلوی معنای بوخت نرسه چنین می گردد: بوخت (بخت و سرنوشت که نمادی از خدای زروان است) + نرسه (نمایش مرد که ایزد پیک اورمزد بوده) ، بر روی هم: نرسۀ سرنوشت.
داریوش بزرگ در بیستون، حالت پارسی هخامنشی نام نبوکدنزر را «نبوکُدرَچَرَ» ثبت کرده (۹) و آن را در حالت خوزی باستان (ایلامی)، «نَپ کوتورروزی» به نگارش در آورده است. (۱۰) نپ در زبان خوزی باستان به مفهوم خدا است. واژه «رَچَرَ»در انتهای حالت پارسی نیز به واژه «رَوچَ) به معنای روز و روشنایی بسیار نزدیک است. اینکه چرا بخش نخست نام بابلی به همان صورت، در پارسی مانده و بخش پایانی دگرگون شده، می تواند ما را یک گام به نام ایرانی فرد کلدانی مورد گفتگو نزدیک تر کند. به آن شرط که این دگرش پایانی را تفاوت در گویش نام در نگرش نگیریم. به طور کلی، در میانرودان سنت بر این بوده است که فرمانروایان از هر قوم بیگانه ای، در نهایت یک نام سامی برای خود بر می گزیدند. چنان که فرمانروایان نخست گوتی (از مردمان مرکزی فلات ایران) و کاسی (از مردمان ساکن در شمال فلات ایران) نام های بومی خود را داشتند و جانشینان آنان، نام های سامی اکدی- بابلی را دارا گشتند. از این رو، وجود نامی سامی برای نبوپلسر و نبوکدنزر، به معنای سامی تبار بودن آنان نمی باشد. از دیگر سو، در چهارراه میانرودان که در هر دم، مورد تاراج و یورش خاور، باختر، شمال و جنوب قرار میگرفت، زبان نیز نمی تواند معیار تعریف خاستگاه و هویت در نظر گرفته شود. چنان که کاسی ها نیز در نهایت به زبان بابلی سخن گفتند. آنچه برای ما باقی میماند، گزارش اسناد کلاسیک، رفتار و کردار فرمانروایان کلدانی و برسی های تاریخی و علمی کنونی می باشد. نبوکدنزر دوم، جشن بهاره اکیتو را بازسازی نمود.(۱۱) جشن یادشده که مدت ها از جنوب میانرودان رخت بربسته بود، دقیقا منطبق است با یکم فروردین یا نوروز ایرانیان. در مقاله نوروز و خاستگاه آن (چاپ شده در آخرین شماره امرداد سال ۹۰)، پیرامون خاستگاه ایرانی نوروز و اینکه این جشن بایستی از ایران به سومر و میانرودان رفته باشد و نه وارونه، توضیح داده ام. آنچه در اینجا مد نظر است، کردار نبوکدنزر دوم است که یک سنت ایرانی را به راه انداخته. این نکته در کنار گزارش های پهلوی و اسلامی که تبار نبوکدنزر دوم را ایرانی و عجم دانسته اند می تواند ما را به سوی ایرانی بودن تبار، هویت و تمدن کلدانی (به اصطلاح نو بابلی) رهنمون نماید. اما همچنان گفتار ما ادامه دارد. مورد اصلی، فرجامین فرمانروای دوره نوبابلی، یعنی «نبونئید» است. یونانیان این نام را «نبونیدوس»، هرودوت «لابونیت»، و داریوش آن را در حالت پارسی هخامنشی «نبونئیتَ» و در حالت خوزی، «نپ پونِتَ» ثبت کرده است. مدت حکومت این فرمانروای کلدانی نیز، چه در سالنامه خود وی و چه در اسناد کلاسیک، ۱۷ سال ثبت شده است. از دیگر سو، همین اسناد کلاسیک (چون مختصر تاریخ دولت ها، اثر ابن عربی و آثارالباقیه از بیرونی) و در کنار آن ها کتاب دانیال از تورات، فرجامین فرمانروای کلده که به دست کورش برکنار شد را داریوش مادی، داریوش مادی یکم و یا داریوش پسر اخشورَش (خشایارشا) ثبت کرده اند. در کتاب دانیال، پیرامون این فرد چنین می خوانیم: (۱۲)
«درهمان شب بلشصر، پادشاه کلدانیان کشته شد. و داریوش مادی در حالی که شصت و دو ساله به سلطنت یافت. و داریوش مصلحت دانست که صد و بیست والی بر مملکت نصب نماید تا برتمامی مملکت باشند. و بر آن ها سه وزیر که یکی از ایشان دانیال بود تا آن والیان به ایشان حساب پس دهند و هیچ ضرری به پادشاه نرسد…. پس وزیران و والیان بهانه میجستند تا شکایتی در امور سلطنت بر دانیال بیاورند …چه آن اشخاص گفتند در این دانیال هیچ علتی پیدا نخواهیم کرد مگر اینکه درباره شریعت خدایش در او بیابیم. آنگاه این وزیران و والیان نزد پادشاه جمع شده و او را چنین گفتند : ای داریوش پادشاه تا به ابد زنده باش. جمیع وزیران کشور و رؤسا و والیان و مشریان و حاکمان با هم مشورت کرده اند که پادشاه حکمی استوار کند و قدغن بلیغی نماید که هر کسی که تا سی روز از خدایی یا انسانی سوای تو ای پادشاه مسألتی نماید در چاه شیران افکنده شود پس ای پادشاه فرمان را استوا رکن و نوشته را امضا فرما تا موافق شریعت مادیان و پارسیان که منسوخ نمی شود، تبدیل نگردد…. پس این دانیال در سلطنت داریوش و در سلطنت کورش پارسی، فیروز می بود… و در سال نخست داریوش پسر اخشورش که از نسل مادیان و بر مملکت کلدانیان پادشاه شده بود، در سال نخست سلطنت او، من دانیال… .»
بیرونی مدت فرمانروایی داریوش مادی را ۱۷ سال ثبت کرده است. بر این پایه، ما در ظاهر، دارای دو فرمانروا با نامهای نبونئید و داریوش مادی هستیم که هر دو در یک زمان (پیش از آمدن کورش بزرگ) به مدت ۱۷ سال بر یک سرزمین (کلده) حکومت می نمودند. این معما با نوشته «ابن عربی» است که حل می شود: (۱۳)
«داریوش مادی، یونانیان او را «نابونیدس» گویند… در عصر پادشاهی او، دولت نبطیان کلدانی منقرض شد و پادشاهی آن قوم به پارسیان رسید.»
فرجامین فرمانروای کلدانی، با لقب نبونئید (نبونئیتَ) در بابل به حکومت می رسد، اما تبار او مادی و نام وی داریوش بوده است، پدرش خشایارشا نام داشته و در شصت و دو سالگی به قدرت رسیده و در هفتاد و نه سالگی به دست کورش بزرگ، از مسند قدرت برکنار شده است. از نظر دانش تبارشناسیِ فیزیکی نیز شاهدی پیرامون هم تباری کلده ای ها با دیگر ایرانیان و تفاوت آنان با سامیان بابلی و آشوری در اختیار داریم. آنجا که داریوش، در بیستون گزارش داده است که یک ارمنی به نام «اَرخَ»، خود را نبوکدنزر، پسر نبونئیتَ (فرجامین فرمانروای کلده) خوانده، به ما آشکارا نشان می دهد که چهره های فرمانروایان کلده ای، بایستی مشابه چهره های روشن ایرانیان بوده باشند تا یک ارمنی، بتواند خود را فرزند نبونئید معرفی نماید. در غیر این صورت، طرح چنین ادعایی از سوی ارخَ، شگفت آور و کاملا غیر منطقی بوده است.
اکنون در می یابیم که چرا در نوشته های کلاسیک چون آثار الباقیه و مختصر تاریخ دولت ها، کلدانیان و پارسیان یکسان برشمرده شده اند. همچنین دلایل این مسئله که چگونه به دوران نبوکدنزر دوم، چهار تن ایرانی (داریوش بن مهری، کیرش یا کورش بن کیکوان، احشویرش یا خشایارشا و بهرام بن کیرش) سرزمین کلده را میگرداندند و سنت های ایرانیان را برپا داشتند، نیز روشن می گردد. اینکه گروهی ایرانی مادی در دوره نو بابلی بر بابل حکومت می کرده اند، یک نام ایرانی و یک لقب بابلی (جهت رعایت سنت دیرین میانرودان جنوبی که از زمان گوتی ها و کاسی ها رایج بود) داشته اند، ریشه های گرایش دو دولت هووخشترَ و نبوپلسر در ایجاد یک پیوند استوار را هم نشان می دهد؛ پیوندی میان دو ایرانی مادی جهت نابود سازی یک دشمن نا ایرانی به نام آشور.
بدین ترتیب، می توان پنداشت که حکومت بابلیان سامی، با گریز مردوک اپلَ ایدینَ دوم در سال ۷۰۳ پ.م و اشغال دوباره بابل توسط نیروهای سناخریب آشوری، به پایان رسیده و این گروهی از ایرانیان ماد بوده اند که به رهبری نبوپلسر (۶۲۶پ.م)، خودرانی جنوب میانرودان را با عنوان کلده (کیان) پدید آوردند. حکومتی که با همراهی هم تیرگان مادی هگمتانه، باعث سقوط آشور (۶۱۳پ.م) گشت، و در نهایت خود نیز همراه مادیان ماد (۵۵۰ پ.م)، تسلیم ارتش ایرانیان پارس ( ۵۳۹ پ.م) شد.
برچسبها: فرمانروایان آخرین دوره بابل, سامی تبار یا ایرانی تبار؟,
آیا میدانید : اولین مردمانی که سیستم اگو یا فاضلاب را جهت تخلیه آب شهری به بیرون
از شهر اختراع کرد ایرانیان بودند
2-آیا میدانید : اولین مردمانی که اسب را به جهان هدیه کردند ایرانیان بودند
3-آیا میدانید : اولین مردمانی که حیوانات خانگی را تربیت کردند و جهت بهره مندی از آنان استفاده کردند ایرانیان بودند
-4آیا میدانید : اولین مردمانی که مس را کشف کردند ایرانیان بودند
5-آیا میدانید : اولین مردمانی که آتش را در جهان کشف کردند ایرانیان بودند
6-آیا میدانید : اولین مردمانی که ذوب فلزات را آغاز کردند ایرانیان بودند در شهر سیلک در اطراف کاشان
7-آیا میدانید : اولین مردمانی که کشاورزی را جهت کاشت و برداشت کشف کردند ایرانیان بودند
8-آیا میدانید : اولین مردمانی که نخ را کشف کردند و موفق به ریسیدن آن شدند ایرانیان بودند
9-آیا میدانید : اولین مردمانی که سکه را در جهان ضرب کردند ایرانیان بودند
10-آیا میدانید : اولین مردمانی که عطر را برای خوشبو شدن بدن ساختند ایرانیان بودند
-11آیا میدانید : اولین مردمانی که کشتی یا زورق را ساختند ایرانیان بودند به فرمان یکی از پادشاهان زن ایرانی
-12آیا میدانید : اولین ارتش سواره نظام در دنیا توسط سام ایرانی با 115 سرباز اختراع شد
13-آیا میدانید : اولین مردمانی که حروف الفبا را ساختند در 7000 سال پیش در جنوب ایران ، ایرانیان بودند
-14آیا میدانید : اولین مردمانی که شیشه را کشف کردند و از آن برای منازل استفاده کردند ایراینان بودند
-15آیا میدانید : اولین مردمانی که زغال سنگ را کشف کردند ایرانیان بودند
-16آیا میدانید : اولین مردمانی که مقیاس سنجش اجسام را کشف کردند ایرانیان بودند
17-آیا میدانید : اولین مردمانی که به کرویت زمین پی بردند ایرانیان بودند
-18آیا میدانید : اولین مردمانی که قاره آمریکا را کشف کردند ایراینان بودند( لشکریان داریوش بزرگ ) ، و کریستف کلمب و واسکودوگاما بر اثر خواندن کتابهای ایرانی که در کتابخانه واتیکان بوده به فکر قاره پیمایی افتادند
-19آیا میدانید : کلمه شاهراه از راهی که کورش کبیر بین سارد پایتخت کارون و پاسارگاد احداث کرد گرفته شده است
-20آیا میدانید : کورش کبیر در شوروی سابق شهری ساخت به نام کورپولیس که خجند امروزی نام دارد
-21آیا میدانید : کورش پس از فتح بابل به معبد مردوک رفت و برای ابراز محبت به بابلی ها به خدای آنان احترام گذاشت و در همان معبد که بیش از 1000 متر بلندی داشت برای اثبات حسن نیت خود به آنان تاج گذاری کرد
-22آیا میدانید : اولین هنرستان فنی و حرفه ای در ایران توسط کورش کبیر در شوش جهت تعلیم فن و هنر ساخته شد
-23آیا میدانید : دیوار چین با بهره گیری از دیواری که کورش در شمال ایران در سال 544 قبل از میلاد برای جلوگیری از تهاجم اقوام شمالی ساخت ، ساخته شد
-24آیا میدانید : اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد
-25آیا میدانید : کمبوجبه فرزند کورش بدلیل کشته شدن 12 ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با 250 هزار سرباز ایرانی در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد . او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود .
-26آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار 520 قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر تهاد و برای همین مناسبت 2 نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو نقره را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد .
-27آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت . ( داریوش به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود می اندیشید . )
-28آیا میدانید : داریوش در پایئز و زمستان 518 - 519 قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغد آورد .
-29آیا میدانید : داریوش بعد از تصرف بابل 25 هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد ..
-30آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت .
-31آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس 3 سال طول کشید و کل ساخت کاخ ?? سال به طول انجامید .
-32آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده 25 هزار کارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر 5 روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر 10 روز یکبار استراحت داشتند .
-33آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است .
-34آیا میدانید : تقویم کنونی ( ماه 30 روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای 5 عید مذهبی و 31 روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است .
-35آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند .
-36آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد .
-37آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد .
-38آیا میدانید : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد .
-38آیا میدانید : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد .
-39آیا میدانید : در طول سلطنت داریوش کبیر 242 حکمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با 242 مورد شورش مقابله کرد و همه را بر جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد . او در سال آخر پادشاهی به اندازه 10 میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت .
*** داریوش در سال 521 قبل از میلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم .. ***
برچسبها: بخوانید و بدانید و به سرزمین پارس و از ایرانی بودن خود لذت ببرید,
لزوم شناخت تاریخ و تمدن ایران پیش از ماد
آنچه نگارش این سطور را سبب گشتهاست نگرانی نگارنده از بررسی و پژوهش ناقص در زمینهٔ تاریخ ایران باستان است. منظور از این نقصان و کمبود، همان کمکاری پژوهشگران دربارهی دوران تاریخی پیش از تشکیل دولت ماد است. دیدِ نادرستی که از آغازِ تاریخچهٔ ایرانشناسی دربارهٔ آریاها و ناآریاها در فلات ایران، میان پژوهشگران وجود داشته است، زمینهساز این بیتوجهی به تاریخ پیش از ماد گشته است.
عامل مهم دیگر، کمبودِ آگاهیِ منابعِ یونانیِ از تاریخ دیرینهٔ ایران در دورهٔ پیش از تشکیل دولت ماد است. این منابع که به گزاف و بیش از حد موردِ اعتمادِ پژوهشگران است دربارهٔ تاریخ کهنتر ایرانی ناقص هستند و همین نقص، عامل مهم دیگری بر بیتوجهی پژوهشگران بوده است.
مقصود ما از این مقاله، بررسی تبارشناختیِ مردمان ایران باستان نیست. ایشان چه آریایی باشند و چه نباشند در سرزمین و فلاتی زیستهاند و تاریخ، به جایگذاشتهاند که همین سرزمین کنونی ایران و سرزمینهای همسایه و همپیشینه و همفرهنگ آن، بوده است. این دوره از تاریخ که نگارنده، نامِ «پیش از ماد» بر آنها نهاده است [۱] از بسیاری جهات، با فرهنگ پسین و موردِ توجهِ پژوهشگران، همسانی و یکرنگی و حتی یکسانی داشته است. در این مقاله کوشیده شده است تا به بررسی جلوههای مشترک فرهنگی و تاریخیِ تمدنهای «پیش از ماد» با یکدیگر و با تمدنهای پسین، بپردازیم تا بلکه از این رهگذر، خواننده را با اهمیتِ بررسی و شناخت فراگیر از همهٔ دوران-های تاریخ ایران [در اینجا: دورهٔ پیش از ماد] آشنا کنیم و بدین منظور، برای هر یک از این تمدنها، بخشی از مقاله را اختصاص دادهایم:
۱. در آغاز به تمدن ایلامی میپردازیم.
آ. دربارهٔ نام این تمدن، نکته مهم این است که ایرانیان، ایلامیها را به نام اوجه Uja یا هوجه Huja میشناختند. این واژه در نام امروزی خوزستان به چشم میخورد. [۲] پس از طیِ دوران «پیشامدی» و در تمدنِ هخامنشی، میبینیم که پارسیها در کتیبههای خود همواره، هنگامیکه میخواهند مردم تحت سرپرستی خود را نام ببرند از «خوزیها» در آغاز و بلافاصله پس از «پارسی»ها و «پارتی»ها و «ماد»ها وگاه بلافاصله پس از «پارسی»ها یاد میکنند. [۳] همچنین اینکه یکی از پایتختهای هخامنشیان در شوش بود و شاهان هخامنشی در درازنای تاریخ خود در آن، کاخهای فراوانی ساختهاند، [۴] میتواند نشاندهندهٔ اهمیتِ تمدنِ «ایلام» و «شوش» [۵] برای فرمانروایان پارسیِ شاهنشاهی هخامنشی باشد. ضمناً کورش هخامنشی، بنیانگذار این حکومت، در بابل، خود را «شاهِ انشان» خوانده است. [۶] انشان از شهرهای مهم «ایلام» بوده است. [۷] شهر باستانی «شاپورخواست» بعداً در دوره ساسانیان بر خرابههای خایدالو [=یکی از شهرهای مهم ایلام] بنا گردیده است.[۸]
ب. هیچگونه آثارنژاد دورگه (نژاد زرد، سیاه و احتمالاً گونه غیر متعارف ازنژاد سفید)، در لرستان و خوزستان و مناطق دیگر که پهنهٔ ایلام [۹] را تشکیل میداده، دیده نمیشود. افزون بر آن هیچ برخورد نژادی در کار نیست. کورش کبیر به راحتی خود را «انشانی» اهل ایلام یاد میکند. پارسی و انشانی در دید او یک مفهوم یگانه دارند. [۱۰] که این، نشاندهندهٔ نزدیکیِ نژادیِ مردم ایلام با دیگر ایرانیان میباشد. از سویی، دلایل زبانشناسی نشان از پیوند ایلامیان با دیگر اقوام باستانی دوران «پیش از ماد» دارد. زبان ایلامیان و کاسیان قرابت دوری با هم داشتهاند [۱۱] چنان که برخی پژوهشگران از یک واحد زبانی به نام «ایلامی – کاسپی» نام بردهاند. [۱۲] و میدانیم که زبان کاسی، نزدیکی بسیاری با دیگر زبانهای ایرانی داشته است. [۱۳] پژوهشگر توانا، آقای سجادیه نیز در مقالهای [۱۴] به بحث نزدیکی میان واژگان و دستور زبان ایلامی با زبانها و گویشهای رایج ایران امروزی پرداخته است. از دیگر ویژگیهای مشترک تمدن ایلامی و دیگر تمدنهای ایرانی، اهمیت نقش زن در جامعه است. در ایلام، مانند سراسر خاور زمین در روزگاران نخستین حوزهٔ فعالیت زن محدود به خانه نبود [۱۵] از جنبههای مشترک تمدن ایلامی و سومری، استفاده ایلامیان از نوشتار سومری برای نوشتن زبان خویش بوده است. [۱۶]
پ. در بحث هنر نیز، زمینههای مشترکی در دست داریم. در هنر هلتمتی که مراسمی را نشان میدهد هفت جنگجو در کنار یکدیگر گام بر میدارند. این هفت قیافه شبیه و یکساناند. در این اثر هنری کوشش شده با تکرار افراد، اثر آن در بیننده تقویت شود. این شیوهٔ کار مورد علاقهٔ هیتیان و آشوریها و سپس هخامنشیان قرار گرفت. [۱۷] مهمترین نقشمایه را در هنر مذهبی ایلام، مار تشکیل میدهد و در سنگ یادمان «اونتش – گل» دو نمونه از این مارها را میبینیم. در واقع مار از زمانهای قدیم روی اشیا و به ویژه مهرهای دوران سوم اور ظاهر میگردد [...] این نمونهها چه به صورت طبیعی و چه به صورت نمادین از خدایی بسیار کهن نشان دارند که مار نماد او، اسیر او و جهان زیرین قلمرو اوست. [۱۸] حتی بعضی اوقات انسانهای اساطیری هم با ترکیبی از انسان و مار دیده میشوند یا با سر انسان و بدن مار بر روی مهر دیده میشوند. علاوه بر این، نقش مار بر روی نقش برجسته کورانگون و استل کوتیک اینشوشیناک گال نیز به عنوان سمبل خدایان ایلام حجاری شدهاست. وجود نقش مار بر روی مهرهای استوانهای، استلها، نقوش برجسته و ظروف سفالی ایلامی نشانی از اهمیت ویژه مذهبی این نقش میدهد. [۱۹] که به دیدِ نگارنده، قابل سنجش با شاه استورهای مندرج در شاهنامه و اوستا، یعنی «آژی دهاک» میباشد. ضمناً در بحث دین، میدانیم که تا وقتی که افراد حتی شاهان [ایلامی]، در نور زمین (روز) در حرکتاند، وفاداری ایشان متوجه خدای خورشید است [۲۰] که قابل سنجش با اهمیتِ خورشید در ادیان ایرانی است.
۲. در گام دوم از این گفتار، تمدن «اورارتو» را مورد بحث و بررسی قرار میدهیم.
آ. در این بخش، ابتدا به مبحث نامشناسی و نژادشناسی اورارتوییها میپردازیم. قدیمیترین مأخذی که در این زمینه به دست آمده از متون کتیبههای آشوری به خط میخی است که در آن دولت مذکور، اورارتو نامیده شده است. [۲۱] نام اورارتو به گونهٔ «اوراشتو» در متن بابلی کتیبهٔ داریوش در بیستون به چشم میخورد اما در متن پارسی آن به جای آن نام، از واژه «آرمینا» استفاده شده است که این خود، نشاندهندهٔ یکی بودن ارمنها و اورارتوییها میباشد. [۲۲] به دیدِ نگارنده، واژهٔ اورارتو، از دو جزء «اور» به معنی «شهر» و «ارتو» برابر با «آرتا» و «ارد» اوستایی و پهلوی است که روی هم، معنای «شهر راستی و نظم» میدهد. جالب است که در گسترهٔ تمدن اورارتو، امروزه، شهری وجود دارد به نام «اردبیل» که آن هم از دو جز «ارد» [=که در نام تمدن اورارتو، به «ارتو» تبدیل میشود] و «بیل» [= که همان villageاست: در زبانهای اروپایی به معنی شهر و آبادی بوده است و ریشهای آریایی دارد.] ساخته شده و دقیقاً معنیِ «شهر راستی و نظم» میدهد.
نامهای اورارتویی و به ویژه نام ایزدان آنها، به روشنی، ایرانی است که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود:
خُلد یا خالد = خُراد، خور. (نام ایزد)
ارد = ارت، ارد. (نام ایزد)
تیشبا = تیشبغ، تیشتر. (نام ایزد)
آرزاشکو (دژ) = ارزه، ارزاسپ.
و نامهایی چون «تیرآریا» که نام شهربانویی اورارتویی بوده و همچنین نام «منوئه» که یکی از پادشاهان زورمند اورارتو بوده است، همگی کاملاً ایرانی هستند. [۲۳] از نظر نژادی مردم اورارتو، دنبالهٔ قوم هوریانِ بین النهرین شمالی بودند. [۲۴] در مورد هوریان، در ادامه مقاله، گفتگو خواهیم کرد.
ب. به لحاظ تاریخی، اورارتو بیشتر درگیر جنگ و جدال با آشور بوده است. [۲۵] و قدرت اورارتو به آنجا رسید که در زمان پسر آرگیشتی، «سردوری»، در نیمهٔ سدهٔ هشتم پیش از میلاد، سخن از پیروزیهای نظامی علیه آشور و گسترش قلمرو دولت اورارتو تا مدیترانه و چیرگی بر راههای مهم تجاری است [۲۶] ضمناً طبق اسناد آشوری، میان اورارتوها وکیمریها، در پایان سدهٔ هشتم پیش در آسیای مقدم جنگ رخ داد [۲۷] همهٔ این عوامل به علاوهٔ موقعیت جغرافیایی اورارتو در در غرب دریای مازندران، میان دریاچهٔ وان، دریاچهٔ ارومیه، دریچهٔ سوان، خم رود فرات تا اردبیل، و ارومیه در آذربایجان [۲۸] باعث شده بود تا هنر و دین ایرانی، هیتی و مصری، سوریهای و آشوری [۲۹] و همچنین هنر سکایی [۳۰] با هنر اورارتویی در پیوند باشد.
ت. در بحث دین نیز، اقوام اورارتویی و هوری خدایان یکسانی داشتهاند: «خدای اصلیهوری، «تشوبTisub» که با خدای اورارتویی «تایشهبه Teishebe» و همچنین خدای اصلیهوری، «ههبا Heba» با خدای اورارتویی «هوبا» دوبهدو منطبقاند. نکتهٔ مهم دیگر در فرهنگ و تمدن اورارتویی، حضور خدایان ایرانی در دین اورارتویی است. در خدایان اورارتویی، جای نخست به «خالدی Haldi» که خدایی ایرانی است، تعلق دارد. ایشان، «خالدی» را از ایرانیان ساکن شهر ایرانی مصیصر Mussasaier (موسایسر یا موصاصیر = یا موجسیر امروزی) آن هم پس از تصرف این شهر اقتباس کردند. از سویی نام «باگبارتو Bagbarto» همسر خالدی نیز واژهای ایرانی است که معنی آن همسر خداست در دین اورارتویی، خدا مجسمه، شکل یا تصویر نداشت بلکه آن را با مظهر یا نشانهای، نمایش میدادند این نکته میتواند نشانهای از اقتباس از فرهنگ مذهبی اقوامی باشد که از سرزمینهای شرقی به این منطقه وارد شده بودند. نشانهٔ خدایی خالدی که در پیشاپیش سپاهیان حرکت داده میشد، یک نیزه بود. چنین نشانههایی در بالای بام پرستشگاهها و در دو سوی دروازه آنجای داشت، نشانهٔ تندیس همسر خالدی به دست نیامده است. ایده بیتصویر بودن خدا به ادیانِ نخستینِ هند و ایرانی گاتها و ریگ ودا میرسد. در اورارتو «تشهبا Tescheba» با گاو نر و خالدی با شیر در رابطه قرار داده میشد. اورارتوییان برای پارهای از خدایان کم اهمیت تصویرهایی داشتند. [۳۱] ظاهراً کیش مردم اورارتو با کیش مردم آسیای مقدم قرابتی داشته است… دیگر از خدایان اورارتو که میشناسیم «آرد Ard» خدای مهر است. [۳۲]
ث. رگهٔ خاصی از زبان اورارتویی در زبان ارمنی وجود داشته و تاکنون نیز بخشی از آن حفظ شده است. میانِ زبان اورارتویی و هوریایی خویشاوندی وجود داشته است اما نمیتوان آنها را یکی دانست. [۳۳] قواعد هر دو زبان یکی است [۳۴] نکته مهم اینکه از روی آثار یافت شده در «توپراق-قلعه Toprak kala» که در نزدیکی شهر وان به دست آمده و به زبان اورارتویی است. [۳۵] در سالهای ۱۸۹۳ و ۱۸۹۶ میلادی م. و. نیکولسکی M. V. Nikolski به تفسیر و ترجمهٔ کلیهٔ نوشته-های اورارتو که تا آن زمان در اراضی روسیه به دست آمده بود، پرداخت. به سال ۱۹۰۰ میلادی مطالبی دربارهٔ متون اورارتو از طرف صندلچیان دانشمند ارمنی انتشار یافت. وی زبان اورارتو را از زبانهای هند و اروپایی [آریایی] شمرد [۳۶]
۳. در گام سوم، به سراغ سرمتها که از اقوامهای آریایی خارج از فلات ایران بودهاند، میرویم و پیوندهای مشترک فرهنگی آنها را با دیگر اقوام ایرانی میپژوهیم.
آ. زبان سرمتها جز زبانهای ایرانی [۳۷] و وابسته به زبان اوستایی بود. لااقل آن گروه از سرمتها که هرودوت از آنها نام برده و غربیترین شعبهٔ سکاها بوده، به یک گویش سکایی سخن میگفتند [۳۸] قبایل سرمتی گوناگون با لهجههای مختلف ایرانی سخن میگفتند [۳۹] سرمتها مردمی ایرانینژاد بودند [۴۰] و با سکاها همنژاد و مانند آنها صحرانورد بودهاند با این وجود به طرز آشکاری از آنان جدا بودهاند. [۴۱] آنان با مادها، پارسها و پارتها پیوستگی نزدیکی داشتند. [۴۲] سرمتها با اساطیر ایرانی نیز در پیوند هستند: در نوشتههای اسطورهای و دینی ایرانی، فریدون که شاه آریاییان بود، سرزمین خویش را میان ۳ فرزند خود سَلم، تور و ایرج بخش کرد نام سلم در نوشتههای باستان به صورت «سئیریم» و «سرم» آمده است هر یک از بخشهای مُلک فریدون به نام فرمانروایانشان، سرمان، توران و ایران نام گرفتهاند. نام سرمان در تاریخ به صورت «سرمت» و در لاتینی «سرمتای» آمده است [۴۳]
ب. با مطالعهٔ تاریخ و خاستگاه و دین سرمتها، متوجه نزدیکی آنها به لحاظ فرهنگی به سکاها خواهیم شد. سرزمین سرمتها در شرق از دریاچهٔ آرال تا رومانی و مجارستان امروزی در غرب ادامه داشت [۴۴] و بیشتر مردم سرمتی میان ولگای سفلی و رود دنیتر، بیابانگردی میکردند. [۴۵] سرمتها در نخستین سدهٔ پیش از میلاد، سکاها را از سواحل شمالی دریای سیاه عقب راندند و خود در آنجا نشیمن گزیدند. [۴۶] سرمتها در زمانیکه وارد صحنهٔ تاریخ شدند، در حاشیهٔ شرقی سکائیه باستانی میزیستند. هرودوت که نخستین شخصی است که از آنها نام میبرد، میگوید: «پس از عبور از رودخانه تانائیس Tanais دیگر در خاک سکائیه نیستیم، نخستین منطقه به سرمتها تعلق دارد که از دریاچهٔ مایوتیس Maeotis آغاز میشود و نواحی شمالی را به مسافت پانزده منزل در برمیگیرد و همگی فاقد درختان وحشی یا کاشتهشده هستند. [۴۷] نویسندگان باستان دربارهٔ ساختار اجتماعی سرمتها کمتر سخن گفتهاند اما بدون تردید، این ساختار، مانند ساختار زندگی و اجتماعی سکاها بوده است. طوایف سرمتی برده نداشتند زیرا که هیچ نویسندهٔ باستانی از حضور بردگان در میان آنان سخن به میان نیاورده است. [۴۸]
آبایف به اختلاف دینی تورانیان و ایرانیان توجه کرده، و ضمنِ اشاره به عدم نفوذ آیین زردشت در باورهای دینی مردم اوستیا (آسها) یادآور شده است که اقوام سکایی و سرمتی تنها اقوامی از تیرههای ایرانی بودند که آیین زردشت به سرزمینشان راه نیافت [۴۹] سرمتها به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند و آن را ادامهٔ زندگی دنیوی خود میدانستند. این موضوع از مراسم تدفین و مشاهدهٔ وسایل درون گورها معلوم میشود. [۵۰]
۴. در بخش پیشین، از سرمتها و نزدیکی آنها با سکاها گفتیم. در اینجا مشخصاً به خودِ سکاها میپردازیم.
آ. سکستان (سیستان)، سگز (سقز)، ساکسن، ساسان (ساس) بازتابهایی از قوم سکاست. در شاهنام، «سام» و بازماندگانش نامدارترین خاندان سکایی در ایران هستند [۵۱] سکاهای باختری، چندی بر مادها مسلط بودند و هیچ دور از ذهن نیست که در این مدت این دو زبان از همدیگر اثر گرفته باشند. این زبان با زبانهای مادی و پارسی یکسان نبوده اما تفاوت فراوانی هم نداشته است چنانچه هرودوت مینویسد که هووَخشتَر «پادشاه ماد»، با گروهی از سکاییان جنگجو که به پناه آورده بودند؛ به احترام رفتار کرد و دستهای از کودکان ماد را به ایشان سپرد تا زبان خود را به آنان بیاموزانند. همین مورخ برخی از افسانههای ملی و داستانهای سکایی را دربارهٔ اصل ونژاد و تاریخ کهن این قوم آورده است. استرابون (جغرافیایینویس یونانی سدهٔ نخست میلادی) به نزدیکی فراوان زبانهای سکایی و مادی و پارسی باستان اشاره کرده است. [۵۲]
ب. سکاها از ترکستان امروزی و سیبری غربی آمدهاند و کیمریها را که در استپها و دشتهای روسیه جنوبی میزیستند، بیرون راندند و خود در آنجا ساکن شدند و تا سدهٔ سوم پیش از میلاد، مالک استپهای روسیه بودهاند. [۵۳] دیاکونف اقوام تور را سکایی و سرزمین آنان را «ایران شرقی» دانسته است. آبایف با استناد به نوشتهٔ اوستا، فریانه را متعلق به قوم تور و درستتر گفته شود، سکاییان دانسته، و یادآور شده است که وجود این نام و دیگر نامهایی از اینگونه در میان سکاییان مفهوم و روشن است او اقوام سکایی را ایرانی میداند. [۵۴] رنه گروسه معتقد است که به گواهی علم نامشناسی، سکاها بهنژاد ایرانی تعلق داشتند اینان از ایرانیان شمالی بودند که به حالت صحرانوردی در موطن اصلی ایرانیان و استپهای ترکستان روسیهٔ کنونی می-زیستند و تا اندازهٔ زیادی از نفوذ تمدن مادی و آشوری و بابل دور مانده بودند [۵۵]
پ. چنانچه اشاره شد، سکاها با مادها در پیوند بودهاند. در زمان پادشاهی «پارتاتوا Partatua» طبق منابع آشوری و یا «پرتوتیس Protothyes» به قول هرودوت، کشور سکاییان شامل بزرگترین بخش ایالتی بود که بعدها به نام آترپاتن (آذربایجان کنونی) نامیده شد که مرکز آن در جنوب دریاچه قرار داشت. پادشاه مانای سلطنت آن را میشناخت، و به نظر میرسد که با مادها روابط نیکو داشتهاند. زمانیکه خشثریته، شاه مادی به آشور تاخت، از عقب مورد حملهٔ سکاییان تحت فرماندهی مادیس واقع شده و شکست یافت و در ۶۵۳ پیش از میلاد جان خود را از دست داد. سکاییان از این شکست استفاده کردند و به ماد هجوم بردند و به قول هرودوت ماد مدت بیست و هشت سال زیر سلطهٔ آنها ماند (۶۵۳-۶۲۵ پیش از میلاد) [۵۶] بررسی تاریخ هخامنشیان و ساسانیان نیازمند دانستن تاریخ سکاها است. داریوش نخستین لشگر کشی بزرگ خود را علیه سکاهای اروپا انجام داد (۵۱۲-۵۱۴ پیش از میلاد) او از تراکیه و «بسارابیBessarabie» کنونی وارد مرغزارها شد. اما سکاها با اتخاذ تاکتیکی ویژه، به جای پیکار به عقبنشینی میپرداختند و داریوش را به صحراهای خشک و بیآب و علف میکشاندند. اما داریوش با استفاده از هوش نظامی خود، به موقع از پیشروی دست برداشت و بدین سان، سکاها برای سه سدهٔ دیگر صاحب روسیهٔ جنوبی ماندند. البته این لشکرکشی داریوش، موجب آرامش آسیای مقدم از حملات سکاها شد [۵۷] خسروانوشیروان از سکایان کوچ نشین برای قوام لشگر خود استفاده کرد.[۵۸]
ت. چنانچه اشاره شد، میان دین سکاها و سرمتها اشتراک وجود داشته است. و آن هم ناشی از باورهای نخستین آریایی بوده است چراکه سکاها در هزارههای دوم و اول پیش از میلاد، دارای دینی برخاسته از آیین کهنِ پرستشِ عناصرِ طبیعت همچون آسمان، خورشید و ماه بودند و سرداران و شیوخ هر طایفه، امور دینی و دنیایی آنان را در دست داشتند. [۵۹] دربارهٔ نزدیکی ساختار اجتماعی سکاها و سرمتها و همچنین نزدیکی هنر اورارتویی و سکایی، پیشتر سخن گفتیم.
ث. در میان سکاها افسانهای وجود داشته است که بر اساس روایت هرودوت این گونه بوده است که خیشی زرین و یوغی و پیالهای که همهٔ آنان حاکی از تسلط بر کشاورزان و جنگجویان بود از آسمان فرو افتاد، فرزندان «تارگی تائوس Targitaus» برای برداشتن این اشیا قدم پیش نهادند، ولی هنگامیکه دو فرزند بزرگتر نزدیک میشدند، شعلههایی از زمین بیرون میجست که آنان را عقب براند. هنگامیکه جوانترین فرزند پیش آمد، شعلهها فرو نشست او آن اشیا را بر گرفت و پادشاه طایفهٔ سلطنتی «فالاتاها Phalatae» و فرمانروای مردم «اسکولوت Scolot» شد. این پسر که «کولاکسیس Colaxis» نام داشت بعدها کشور خود را میان سه فرزند خویش تقسیم کرد و سنت جنگویان به سه گروه تا چند قرن باقی ماند. [۶۰] این اسطوره نمیتواند جدا از داستان فریدون باشد در این اسطوره نیز بخش میانی بزرگتر است و با اینکه دو بخش دیگر از حکومت اصلی جدا شدهاند قدرت مرکزی را به رسمیت میشناسند [۶۱] این افسانه صورت دیگری از گونهٔ ایرانی فرهٔ ایزدی است که تنها نصیب پادشاه پرهیزگار میشد. [۶۲]
۵. کاسیها نیز چون دیگران، پیشینهٔ فرهنگی مشترکی با تمدنهای ایرانی «پیش از ماد» و «پسامادی» داشتهاند.
آ. به لحاظ موقعیت جغرافیایی، بررسی تاریخ کاسیها برای بررسی تاریخ مادها، بایسته است. نام همدان پیش از عهد مادها «اکسایا Akessaia» بود که در آشوری «کار – کاسی Kar – kassi» به معنی «شهر کاسیان» است. کاسیها بابل را گشودند و تسلط ایشان طویلترین فتح خارجی است که در بین النهرین شناخته شده و مدت ۵۷۶ سال طول کشیده، و فقط در ۱۱۷۱ پیش از میلاد، سلطهٔ آنان به پایان رسیده است [۶۳] از این روی، برای بررسی تاریخ بابل نیز، نیازمند بررسی تاریخ کاسیها هستیم. کاسیها دست آخر توسط شوتروک ناهونته، پادشاه ایلام برای همیشه به سوی زاگرس رانده شدند. [۶۴] شواهد تاریخی نشان میدهد که کاسیان همزمان با تصرف بابل، بر کشور ایلام هم مسلط شدند و شهر شوش را مدتها به تصرف خود در آوردند [۶۵] از این روی برای بررسی تاریخ ایلام نیز به دانستن تاریخ کاسیها نیازمندیم. از سویی دیگر ایشان در گسترهای میزیستهاند [۶۶] که «گوتیها» و «لولوبیها» و دیگر اقوام «زاگرسنشین» سکونت داشتهاند پس برای بررسی تاریخ این اقوام، تاریخ کاسیها را باید پیشفرض داشتهباشیم.
ب. کاسیها بعد از استقرار در لرستان، سرزمین خویش را «کاشن Kashshen» نامیدند [۶۷] که به دیدِ نگارنده از دو بخش «کاش» به علاوه «شن» تشکیل یافته و بخش نخست نام این قوم و بخش دوم در زبانهای ایرانی به معنی خانه است و روی هم معنی «خانهٔ کاسیها» میدهد.
کاسیها ازنژاد آریایی بودند [۶۸] با اندکی اطمینان میتوان ایشان را از خویشاوندان فرمانروایان متأخر میتانی دانست [۶۹]) برخی کاسیان را با اقوام شمالی چون سکاها، اسلاوها، سارمات-ها [=سرمتها] از یکنژاد دانستهاند. [۷۰] زبان کاسیها غیر سامی بوده، نام خدایان آنها با نام خدایان هند و اروپایی و یا آریایی تشابه داشته است، زبان آنان با زبان اقوام آریایی (هند و اروپایی) همانندی دارد [۷۱]) چنان که در نام برخی از شاهان کاسی مانند» آرتاتمه Artatama»،» شوترنه Shoutarna»، «توشرَته Toushratta»، ریشههای زبان ایرانی میبینیم [۷۲] زبان کاسی زبانی مستقل بوده، البته در نفوذ زبانهای هوری نیز قرار داشته و همچنین واژگان هند و اروپایی و نامهای هند و ایرانی زیادی میان کاسیها و میتانیها مشترک است [۷۳] این زبان ترکیبی از واژههای اصلی ساده و شاید از دور منسوب به زبان ایلامی بوده باشد [۷۴] دربارهٔ زبان کاسیها میتوان گفت که به زبان ایلامی ها، نزدیکی داشته است [۷۵]
پ. یکی ازخدای کاسیان، شوریاش (سوریاش) نام داشت [۷۶]. که به معنای خورشید است و با واژهٔ «سوریای» هندی مرتبط است[۷۷] خدایان کاسی «شوکامانا» و «سومالیا» را میتوان نگهبان خاندان پادشاهی کاسی دانست. نام این دو خدا در کتیبهای منسوب به یکی از شاهان ناشناختهٔ کاسی در بغاز کوی آمده است. در این کتیبه، شاه خود را فرزند شوکامونا میداند. [۷۸] سومالیا را که به معنای خدای قلههای کوهستان است، میتوان با سیمالیا در زبان سانسکریت سنجید. خدای آفتاب کاسیان یعنی ماروتاش را با ماروت هندی یکی دانستهاند و همچنین، بوریاش خدای رعد و باران کاسیان با بوریای هندی یکی است. شیمالیا خدای قلههای کوهستان نیز با هیمالیا سانسکریت و باگاس یا بوگاش کاسی امروزه نیز در فارسی به گونهٔ «بگ» یا «بغ» باقی مانده است.[۷۹]
از طرفی در میان آثار هنری کاسیها، نشانههایی از آیین مهرپرستی و عناصری از دین زرتشت دیده میشود. بنا بر نوشتههای گیرشمن، در میان برنزهای لرستان دو تصویر وجود دارد که او آنها را تصاویر سروش و اشی که در اوستا و دین زرتشت نامشان آمده، میداند[۸۰] دیاکونوف نیز اشاره-هایی در مورد نزدیکی اشیاء لرستان با موضوعات اساطیر کتاب اوستا دارد. [۸۱]
نام خدایان کاسیها اینگونه بوده است: شیپاک Shipad، ساه Sah، هودا Huda، هاربه Harbe، کاششو Kashshu، دور Dur، شوگاب، شوکامونا که آن را خدای آتش زیر زمین دانستهاند، هالا Hala یا گولا Gula، خدایان حاصلخیزی کامول Kamull و میریزیر Mirizi، شیخو یا شیحو، خدای خورشید ساخ Sax یا شوریاش، خدایان جنگ ماراتاش و گیدار Gidar، باگاس، ایزد «سروش» و ایزد بانوی «اشی» که ذکرشان گذشت. [۸۲]
نام ایزدان کاسیها، همان ایزدان هند و ایرانی است، نشان میدهد که حضور آریاییها در سرزمین و فلات ایران از هزارهٔ پنجم ق. م هم به عقبتر میرود. [۸۳]
ت. از بررسی آثار هنری کاسیان میتوان دریافت که ساکنان باستانی لرستان به معابد و پرستشگاه-ها میرفتهاند و در پیشگاه ایزدان و خدایان خویش به نیایش میپرداختند و برای بر آوردن خواسته-ها و نیازهای خویش، هدایایی پیشکش میکردند. یکی از این معابد که توسط دکتر اریخ اشمیت در پانزده کیلومتری شرق شهرستان کوهدشت جایگرفته، کاوش شده است. و از این مکان اشیای فلزی بسیاری بدست آمده که نامدارترین آنها مربوط به سرسنجاقهای نذری است که در واقع میلههایی هستند که سر آنها به صفحهٔ مدور و پهنی ختم میشود و بر روی این صفحهٔ فلزی تصویر زنی نقش شده است. این نقش را دانشمندان ایزدبانوی اشی Ashi نامیدهاند. از سر سنجاقها، زنان آن روزگار جهت بستن سر و آرایش مو استفاده میکردند و همچنین در روز زیارت، در پرستشگاهها آن را پیشکش مینمودند. از آنجا که اشی، ایزدبانوی باروری و بارداری و زایش است، زنان باستانی برای رسیدن به خواستههای خویش از جمله ازدواج و زادن فرزند، سر سنجاقها را پیشکش او میکردند. بر روی صفحهٔ یکی از این میلههای نذری، ایزدبانو را در حالت به دنیا آوردن فرزندی میببینیم و او در همان حال با دو دست شیر خود را نثار میکند. نکتهٔ جالب توجه اینکه هنوز هم در میان مردم ایلات و روستاهای لرستان زنان باردار و مادران به همین شیوه، فرزند خود را به دنیا میآورند، ولی باید گفت که این شیوه با توجه به پیشرفت دانش پزشکی، روز به روز کاربرد خود را از دست میدهد. [۸۴]
ث. از بازبینی آثار برنزی لرستان میتوان به سبک و شیوهٔ پوشش و آرایش کاسیها پی برد. [۸۵] تندیس «دو-سو-تیر-کاری» خنجری دارد که به نوارهای برجستهای آراسته شده و ترکشی نیز در پشت مجسمه آویزان است که به وسیلهٔ نوارهای چرمی به پشت بسته شده و این نوارها روی سینه به هم متصلاند. روی نقوش تخت جمشید سواران «مادی»، شمشیرهای خود را به همین شیوه به گردن آویزان کردهاند. [۸۶]
۶. در این بخش، به لزوم شناخت کیمریها میپردازیم.
آ. تاریخ ایشان مربوط به تاریخ دیگر تمدنهای ایرانِ پیش از ماد میشود. برای نمونه کیمریان، که قومی جنگجو و ساکن در جنوب روسیه بودهاند از اواخر سدهٔ هفتم از قفقاز عبور کرده و وارد آسیای غربی شده بودند و بر ضد اربابان اورارتویی خود سر به شورش برداشتند. [۸۷] همچنین گیرشمن کیمریان را از اقوام ایرانیالاصل میداند که همراه سکاها به آسیای صغیر، سوریه و فلسطین پیشروی کردند. [۸۸] به لحاظ جغرافیایی نیز سکاها و کیمریها به یکدیگر نزدیک بودند مرغزارها و دشتهای شمال دریای سیاه که در تصرف کیمریها بود، سکونتگاه سکاها گردید و آنان جای کیمریها را گرفتند [۸۹] البته برای بررسی تاریخ پسامادی نیز، نیازمند شناخت کیمریها هستیم چرا که سیندیها (sindians) نیز قوم دیگری از کیمریها بودند که شاید بعدها در افسانهٔ آلسکاندر مقدونی با سندیهای هندوستان اشتباه گردیدند. برخی از یادمانهای کیمریها بسیار همانند با هنر نامدار لرستان است [۹۰]
ب. ایدت پرادا از قول گیرشمن میگوید که مفرغهای لرستان منسوب به کیمریهاست [۹۱] معمولاً زبان کیمریها را تراکیایی یا ایرانی میدانند، و یا لااقل، حکام و فرمانروایان ایرانی داشتند نام مشهورترین فرمانروایان آنها مانند «تئوسپا Teuspa»، «توگدامه Tugdamme»، که هرودوت آن را «لوگدامیس Lygdamis» مینامد و فرزندش سانداخشترا Sandakhsatra، ایرانی بود [۹۲] همانندی «تئوسپا» با «توس» یا «تهماسپ» چشمگیر است. [۹۳] زبان کیمریها غالباً با زبان سکاییها یکسان بود. [۹۴]
۷. گوتیها نیز از از اقوام و تمدنهایی بودهاند که پژوهشگران ایرانشناسی کمتر بدانها توجه نشان دادهاند.
آ. برای بررسی تاریخ ماد نیازمند شناخت گوتیها هستیم. ایشان مردمانی بودهاند که در همان هزارهٔ سوم و دوم پیش از میلاد در شرق و شمال غربی منطقهٔ سکونت لولوبیها (در منطقهٔ آذربایجان و کردستان) میزیستهاند. [۹۵] همچنین محل سکونت آنها، در شمال، شمال غربی و شمل شرقی لولوبیها، ذکر شده است. [۹۶] پس برای شناخت هرچه بهتر لولوبیها، شناختِ گوتیها نیز بایسته است. نکتهٔ مهم آنکه در هزارهٔ اول پیش از میلاد، همهٔ اورارتوییان و مردم مانّا و ماد را «گوتی» مینامیدند. [۹۷] شناختِ گوتیها برای شناخت تاریخ میانرودان [که با تاریخ ایران همبسته است] نیز ضروری است. گوتیها در مجموع، با ۲۰ یا ۲۱ پادشاه، ۱۲۵ سال بر بین-النهرین فرمان راندند [۹۸] نکتهٔ مهم، اتحاد گوتیها با لولوبیها برای شکست بابل است. [۹۹]
ب. به لحاظِ زبانشناختی، مدارک کم و بیش موثقی دربارهٔ زبان این اقوام در دست است که نشان میدهد که زبان آنها منحصراً به عیلامی مربوط بوده [۱۰۰] و خویشاوند آن؛ اما متمایز از آن بوده است. زبان گوتیان تا اندازهای به زبان هوریاییان نزدیکی داشته است، به ویژه ساختار آوایی اسامی شناخته شدهٔ گوتی مؤید این نکته است. [۱۰۱]
۸. بالاتر از قومی به نام لولوبیها نام بردیم، در اینجا بحث را بیشتر باز میکنیم.
آ. لولوبیها در هزارهٔ سوم پیش از میلاد، دارای حکومتی بودند که از کوههای بخش علیای رود دیاله تا دریاچهٔ ارومیه ادامه داشته است. [۱۰۲] آنها در نواحی جنوب دریاچهٔ ارومیه مستقر بودند [۱۰۳] و از این روی، برای بررسی زمینههای تشکیل دولت ماد، نیازمند دانستن پیشینهٔ لولوبیها هستیم. ضمناً تاریخ میانرودان با نام لولوبیها گره خورده است. لولوبیها که در هزارهٔ سوم پیش از میلاد تحت فشار دولتهای میان رودانی قرار داشتند [۱۰۴] و نام سرزمینشان در رسالهای جغرافیایی که دبیران بعد از ساراگن دربارهٔ گسترهٔ امپراتوری او نوشتهاند، به چشم میخورد. [۱۰۵] در زمان نرمسین، پادشاه بابلی که پادشاهان «شیموروم Shimurrum» و «نمر Namar» را شکست داده بود، با بابل، همسایه شدند. میان لولوبیان و نرمسین در درهٔ تنگی به نام «کوه سیاه» که امروزه «گذرگاه کفار Pagan،، s pass» خوانده میشود و در جنوب شهر زور قرار دارد، جنگ رخ داد و لولبیان شکست سختی خوردند. [۱۰۶] از آنجا که قدرت نارام سین و پسرش «شارکالی شاری Sharkalisharri» به ضعف گرایید و پوزور – اینشوشیناک Puzur – Inshushinak ایلامی کوشید تا «سلطنت چهار کشور جهان» را تشکیل دهد، لشکریان ایلامی یک سلسله عملیات جنگی انجام دادند که بیشتر در خاک هوریانیها و لولوبیان بود [۱۰۷]
ب. لولوبیها به زبانی که با عیلامی خویشاوند اما از آن متمایز بوده، صحبت میکردند [۱۰۸] در دو اثر نارام سین و نقش برجستهٔ «آنوبانینی» تا اندازهای سیما و لباس مردم ماد به چشم می-خورد. در لوح نارام سین، لولوبیان لباسی سبک و یا دامن بر تن دارند و پوست ابلقی بر شانه افکندهاند و این خود، در هزارهٔ اول پیش از میلاد، لباس مردم مانّا، و و ماد غربی و کاسپیها (به قول هرودوت) بود. [۱۰۹]
۹. تمدن درخشان دیگر، تمدن میتانی است.
آ. حکمرانان میتانی، با خویشاوندان نزدیک خود، زنجیری در طول خط «هلال حاصیل خیز» ی که از زاگرس به آسیای صغیر میرفت و از شمال سوریه میگذشت، تشکیل دادند. [۱۱۰] دولت ایشان در شمال شرقی میانرودان و در سرزمینی که از کرکوک تا کوههای زاگرس، از آشور تا مدیترانه (سوریه) را در برمیگرفت. [۱۱۱] افزون بر خاستگاه و قلمرو، تاریخ میتانیها نشان دهندهٔ اهمیت بررسی تمدن آنهاست. میتانیها با هوریان ممزوج شده و پادشاهی میتانیرا تشکیل دادند، و سلطنت خود را نه تنها در بینالنهرین شمالی توسعه دادند، بلکه آشور را محدود کردند و با الحاق درههای زاگرس شمالی – که مسکن قوم گوتی بود – به قلمرو خود، قدرت خویش خویش را تثبیت نمودند. بهترین دوران این پادشاهی در حدود سال ۱۴۵۰ پیش از میلاد بود: مصر متحد او گردید، و مقتدرترین فراعنه با دختران پادشاهان میتانیازدواج کردند. اما اغتشاشات و رقابتهای اعضای خاندان سلطنتی باعث تضعیف کشور گردید، چنانکه دیگر نتوانست در برابر قدرت متزاید دولت ختی (هتی) استقلال خود را حفظ کند [۱۱۲] «اونگناد Ungnad»، اقوام ماندا و ماد را با میتانیها مربوط میداند.[۱۱۳]
ب. انکار وجود عناصر هند و اروپایی در هزارهٔ دوم پیش از میلاد در آسیای مقدم، به ویژه در میان ساکنان میتانی، کاری سادهلوحانه است [۱۱۴] در آثار یافت شده در الامرنا، بغازکوی، نوزی، آلالاخ چهارم نامها و واژگان آریایی تا آغاز سدهٔ پانزدهم به دست آمدهاند. در یافتههای باستانشناسی، اشیا با ریشهٔ آریایی و عوامل زبان ودایی (هندی) دیده میشوند. هورزنی، آثار زبانهای بسیار نزدیک به زبان سوباری (Subari) یا قبایل آریایی میتانیزمانهای قدیم را با خط هیروگلیف موهنجودارو (دره رود سند) در یک مهر یافت. [۱۱۵] در رسالهای دربارهٔ تربیت اسب از «کی کولی Kikulli» از میتانی، بعضی اصطلاحات فنی دیده میشود که پس از تجزیه و تحلیل، پارهای عناصر وابسته به سانسکریت در آن مشاهده شده است. به این زبان، متنی وجود ندارد ولی وجود چندین کلمات پراکنده، گواه بر آن میباشد که به زبان مزبور در روزگار هیتیها تکلم میشده است. [۱۱۶] در معاهدهای که بین پادشاه ختیان (هیتیان) و حاکمی از مردم میتانیمنعقد شده، نام میتره Mithra (مهر)، وارونه Varuna، ایندره Indra، و نستیه Nasstia یاد شده، که همه خدایانی هستند که در میان خویشاوندان نزدیک میتانیشناخته شده بودهاند [۱۱۷]
۱۰. تمدنِ هوریها نیز از دیگر تمدنهایی است که کمتر بدان توجه شدهاست.
آ. مردم هوریانی از زادگاههای خود در منطقهٔ کوهستانی جنوب دریای خزر، بتدریج به سوی جنوب و غرب از حدود ۲۳۰۰ ق. م. به بعد، به حرکت در آمدند و در هزارهٔ دوم ق. م به صورت گروه-های متشکلی، چندین دولت نیرومند در مجاورت آبهای شمالی فرات و رودخانه «خابور» تشکیل دادند. [۱۱۸] هوریاییان که در آغاز هزارهٔ دوم پیش از میلاد به سوریه نفوذ کرده بودند، ظاهراً نوعی پیوند با هکسوسها، که در پایان سدهٔ هجدهم پیش از میلاد به مصر تاخته بودند، داشتند [۱۱۹] ایشان در کشور هیتیان نیز از نفوذ بالایی برخوردار بودند. [۱۲۰] و در زمان هانتی لیس اول (پادشاه هیتیها) به دو شهر «نریک Nerik» و «تیلیورا Tiliura» حمله بردند و آن را با خاک یکسان کردند. [۱۲۱ [هوریان پیوند فرهنگی قوی نیز با اورارتوییان داشتند [۱۲۲]
ب. ادیان هوریان و هیتیان بر روی هم اثر متقابلی داشتند. در زمینهٔ افکار هنری هوریان، شکل خدایان هیتیان و همچنین تأثیرات فرهنگ و ادیان شمال سوریه دیده میشود. در فرهنگ و ادیان هوری، خورشید یک ایزد بانو است همچنانکه امروزه نیز در ایران، خورشید را زن میدانند. [۱۲۳] رسوم و آیینهای هوریان نیز به کشور هیتیان نفوذ کرده بود [۱۲۴] به لحاظ زبانشناسی نیز زبان هوریانی با «اورارتویی» خویشاوندی نزدیک داشت. [۱۲۵]
۱۱. و اما دست آخر میرسیم به تمدن هیتیها که پیشتر به نام آنها اشاره شد.
آ. دولتهای هیتیایی شاید تا اندازهای احساس پیوستگی نژادی یا فرهنگی با «اورارتو» می-کردند [۱۲۶] در نزدیکی شهر باستانی کادِش که امروزه به آن «تلنبی Tell Nebi» گفته میشود، در سال ۱۸۲۶ پیش از میلاد جنگ سختی بین هیتیها و مصریان اتفاق افتاد [۱۲۷]. هیتیان تا بابل هم به تاخت و تاز پرداختند و آن شهر را تصرف و غارت کردند. هیتیها پس از ضعف موقت، در نیمهٔ دوم هزارهٔ دوم پیش از میلاد، مجدداً قدرت بسیار به دست آورند و در نتیجه عدهای از دول همجوار را از بین بردند، از جملهٔ آنها پادشاهی هوریان [و میتانیها] است [۱۲۸] فریژیان، ارمنیان، تراکیان، میسیان واقوام بالکان به شاهنشاهی ختی در آمدند و آن را تخریب کردند. [۱۲۹]
ب. دربارهٔ نزدیکی و پیوند دین هیتیها و هوریها پیشتر صحبت شد. هیتیان نیز مانند دیگر اقوام آریایی، گاو را گرامی میشمردند. و همچنین خدایان آنها، مظاهر نیروهای طبیعتاند و سلطنت موهبتی است که این خدا (خدایان) به افراد میعنی اعطا میکند [۱۳۰] که به دید نگارنده قابل مقایسه است با فره ایزدی در اوستا.
پ. خصوصیت هند و اروپایی زبان هیتی قطعی است [۱۳۱] زبان ایشان با زبانهای پیرامون دریای مازندران خویشاوند است. وجود اعداد آریایی در متون آخایی، حضور اقوام آریایی را در میانرودان، در هزارهٔ دوم و در زمانهای قدیم در آسیای صغیر، ثابت میکند. معروفترین و مهمترین نوشته به زبان آخایی، که در آن اعداد و مفاهیم و واژگان آریایی دیده شدهاند، متنی دربارهٔ تربیت اسب است. همچنین شباهت واژگان آخایی از دیدگاه ریشهٔ واژگان هیروگلیف با واژگان هندی، برای نمونه شباهت واژهٔ آخایی «پاده Pade» با واژهٔ هندی «pad، Pes، Pedis» به معنی پا، نکتهٔ قابل توجهی است. این واژه شبیه واژهٔ «پا» در فارسی امروزی نیز هست. [۱۳۲] امروزه در اینباره هیچ نوع ابهام و تردیدی باقی نیست که زبان هیتی از زبانهای آریایی است که از قدیمیترین ایام، از سایر زبانهای این خانواده جدا شده است. [۱۳۳] نامهای شاهان هیتیها ایرانی هستند، نام-های «آرتاتاما Artatama» و «توشراتا Tushrata» و «میتواسا Mitwasa» دست کم، بخشی ایرانی هستند [۱۳۴] به باور نگارنده، نام نخست که از دو جز «آرتا» و «تاما» ساخته شده به معنی «تخمهٔ آرتا» یا «تخمهٔ آشا» است.
هیتیها برای نوشتن اسناد تاریخی و الواح گلی خود از خط میخی استفاده کردهاند. [۱۳۵] در زمینهٔ هنر نیز پیوندهایی میان هنر هیتیایی با هنر هوریایی و ایلامی دیده میشود [۱۳۶]
با مرور آنچه آورده شد متوجه میشویم که تمدن ایران، اینگونه نبوده است که به ناگاه از دورهای [ماد و هخامنشی] به ناگاه سر در بیاورد و بر تارک دنیا بتابد. بلکه پیشینهای به بلندای آنچه گفته شد، دارد. این تمدن، پیوسته بوده است و دورههای گوناگون تاریخی آن هر یک، در جهت تکامل دورههای پیشین گام برداشته است. مهمترین نکته در بررسی تمدنهای دورهٔ پیشمادی، پیوند تنگاتنگ این تمدنها با یکدیگر در زمینههای گوناگونی تاریخ، زبان و ادبیات، هنر، ادیان و آیینها، بوم-شناسی و فرهنگشناسی میباشد که در این نوشتار، تلاش اصلی نگارنده در نشاندادن همین پیوند این تمدنها و پیوستگی آنها با تمدنها پس از تشکیل دولت ماد، صرف شد.
آنچه در این یازده بخش گفته شد، برای آشنایی کلی خواننده با تمدنها و اقوام پیش از مادای که کمتر به آنها توجه شده است، بود. البته پرواضح است که تمدنهای درخشان دیگری نیز در دوران پیش از تشکیل ماد در فلات ایران و پیرامون آن، وجود داشتهاند اما برای پرهیز از به درازا کشیده-شدن سخن ناچار به کوتاه کردن سخن گشتیم. باشد که همهی این یازده تمدن را در فرصت مناسب شکافته و جزییات آنها را وارسی کنیم. ضمناً به دیگر تمدنها که در اینجا به آنها پرداخته نشد از جمله تمدن درخشان سومر، بپردازیم. بخش دیگری از تمدنها مانند تمدن جیرفت و تمدن سیلک، فعلاً فقط در حوزهٔ باستانشناسی ماندهاند که شایان توجه است تا دادههای بیشتری از ایشان منتشر شود تا برگههای ناخوانده از تاریخ ایران خوانده شود و فروغِ روشنایی بر تاریکی این بخش پر اهمیتِ تاریخ ایران تابانده شود.
پانویس
۱. البته این نامگذاری برای این نیست که نگارنده این دو دوره را به لحاظ تاریخی جدا از هم میداند بلکه برای بررسی بیشتر دورهٔ پیش از ماد، نیازمند نامگذاری برای آن هستیم.
۲. قومهای کهن در آسیای مرکزی و فلات ایرات، رویه ۲۱۰.
۳. برای نمونه، بنگرید به: D B-ستون ۱، همچنین D Pe-بند ۲، D Na-بند۳، D Se-بند۳، X Ph-بند۳.
۴. میتوان به کاخی که در داریوش در شوش بنا کرد اشاره کرد، برای آگاهی بیشتر بنگرید به: D Sf-بندهای ۷ تا ۱۴ و D Sj-بند۳ و همچنین کاخی که خشایارشا در این شهر بنا کرد، بنگرید به: X Sc-بند۲. همچنین داریوش دوم اشاره میکند که پدرش، اردشیر در شوش، کاخی بنا کرده است: D۲ Sb-بند ۲. کاخی که اردشیر دوم ساخته است: A۲ Sd- بند۲.
۵. شوش از شهرهای قدیمی ایلام بوده است. بنگرید به: ایران در سپیده دم تاریخ، رویه ۲۹.
۶. مقاله زبان ایلامی: پیوستگی و وابستگی با دیگر زبانهای ایرانی، دکتر سید محمد علی سجادیه، در آستانه فردا، دوره جدید-سال ششم (۱۳۸۰)، شماره ۵۵، رویه ۲۵.
۷. ایران از آغاز تا اسلام، رویه ۵۳. تاریخ ماد، رویه ۱۰۰. لرستان و تاریخ قوم کاسیت، رویه ۸۰.
۸. لرستان و ت
برچسبها: لزوم شناخت تاریخ و تمدن ایران پیش از ماد,
اسب اولین بار در حدود 4000 سال قبل از میلاد در اوکراین اهلی شد و تنها استفده آنها از اسب ، بستن به چرخ دستی برای کشیدن وسایل سنگین بود. در حدود 2000 سال قبل از میلاد ایرانیان باستان اولین کسانی بودند که سوار اسب شدند و اسب سواری کردند.اسب برای ایرانیان باستان.بسیار مهم بود و آنها علاوه بر اینکه از گوشت اسب استفاده می کردند، برای سواری و نیز حمل بار از اسب استفاده می کردند ،همچنین ایرانیان باستان از اولین و مشهورترین کسانی بودند که به تربیت اسب مشغول بودند.
ادامه مطلب را به هیچ وجه از دست ندهید
برچسبها: ایرانیان اولین کسانی که سوار اسب شدند ,
ادامه مطلب
هر درگاه دارای دو نگاره است كه در دو طرف به صورت تصویر آینهای رو به روی هم قرار دارند. ظاهراً اتاق های دو طرف ایوان حمام یا دستشویی بوده است. در هر درگاه اتاق ها دو نگهبان نیزه دار ایستاده اند، كه به بیرون درگاه، یعنی به ایوان، نگاه می كنند. در دست نفر اول هر درگاه، سپری بافته شده از چوب بید قرار دارد.
در ورود به تالار اصلی با نگاره ی شاه مواجه می شویم كه در حال ترك كاخ است. روی سر تاج طلای بلندی با لبه ای كنگره دار دارد و جعد مو، كه روكشی از فلز داشته، به وضوح پیداست. از سوراخ های كوچكی كه روی گردن و سینه و یا روی مچ شاه است معلوم می شود كه او گردن بند و دست بند داته است. دو ملازم، با قدی به مراتب كوچكتر، شاه را همراهی می كنند. در دست یكی از این دو، كه ریش دارد، یك چتر آفتابی است تا وقتی شاه كاخ را ترك میكند، از تابش خورشید در امان باشد. ظاهراً این ملازم از نظر مقام از دیگری بالاتر است، زیرا كه در هر دو درگاه پیش از آن دیگری قرار گرفته است. نفر دوم بدون ریش است، با یك دست مگس پرانی را روی سر شاه نگه داشته و روی دست دیگر حوله ای انداخته است. در هر طرف این نگاره یك نبشته ی سه زبانی وجود دارد. ترتیب این نبشته ها طوری است كه متن فارسی از دو طرف، اولین نبشته ای است كه در وسط و متن بابلی رو به داخل است: « داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه كشورها، پسر ویشتاسب هخامنشی این كاخ را ساخته است »
آن روزها هم مانند امروز داریوش به هر بیننده ای تفهیم می كند كه تصاویر، نوشته ها و تمامی كاخ به فرمان او ساخته شده است. باید فراموش نكنیم كه این نبشته، همان نبشته ای است كه ف. گروته فند به كمك آن توانست برای نخستین بار خط میخی فارسی باستان را بازبخواند.
از تالار اصلی، دو در به طرف شمال، به دو اتاق بزرگ كه سقف هر كدام بر چهار ستون لمیده بود، گشوده می شود. نگاره های هر دو در یكی است. دوباره با شاه روبرو می شویم كه این بار در حال وارد شدن از اتاق های درئنی به تالار است. در این جا هم گردن بند و دست بند به چشم می خورد و شاه تاجی بر سر دارد كه در اصل پوششی از ورقه ی طلا داشته است. وجود شیاری مثلثی شكل روی چانه ی داریوش جلب توجه میكند. ظاهراً ریش شاه در این نگاره از جنس دیگری بوده است: از سفالی مخصوص به رنگ آبی مصری ویا حتی از سنگ لاجورد، در هنر هخامنشی رنگ آبی ریش بسیار مورد توجه بوده است و قطعات زیادی از آن در صفه ی تخت جمشید پیدا شده است. شاه را همان ملازمان درگاه جنوبی همراهی می كنند. الا این كه این جا در درون كاخ، نیازی به چتر آفتابی نیست. ملازم ریش دار – چون چتر ندارد – دست هایش را روی هم گذارده است. ظاهراً این ژست مخصوص همه ی خدمتكارانی است كه در حال گوش به فرمانی بودند. در زمان شاهان بعدی هخامنشی به این رفتار بیش از پیش توجه می شود.
حتما ادامه مطلب را ببینید
برچسبها: شهر بزرگ پارسه,
ادامه مطلب

جشن سوري و يا آنچه ما امروز آن را چهار شنبه سوري ميخوانيم ، جشني است كه مانند بيشتر جشن هاي ايراني كه به ستاره شناسي بستگي دارند مبدا همه حساب هاي علمي و تقويمي است .
در آن روز در سال 1725 پ م زرتشت بزرگترين حساب گاه شماري جهان را نموده و كبيسه پديد آورده و تاريخ كهن را درست و منظم كرده است (1).
بر خلاف بعضي از مناسبت ها اين مناسبت سر منشا اي كهن و باستاني در تاريخ اين آب و خاك دارد ، و پر هجو نيست اگر بگوييم از اهميتي به مراتب بالاتر از نوروز بر خوردار بوده است .
برچسبها: چهار شنبه سوري ؛ از فروغ زرتشتي ,
ادامه مطلب
اس ام اس سخنان کوروش کبیر
دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آنچه جذاب است سهولت نيست، دشواري هم نيست، بلکه دشواري رسيدن به سهولت است .
وقتي توبيخ را با تمجيد پايان مي دهيد، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر مي کنند، نه رفتار و عملکرد شما
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
سخت کوشي هرگز کسي را نکشته است، نگراني از آن است که انسان را از بين مي برد .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر همان کاري را انجام دهيد که هميشه انجام مي داديد، همان نتيجه اي را مي گيريد که هميشه مي گرفتيد .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
افراد موفق کارهاي متفاوت انجام نمي دهند، بلکه کارها را بگونه اي متفاوت انجام مي دهند.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پيش از آنکه پاسخي بدهي با يک نفر مشورت کن ولي پيش از آنکه تصميم بگيري با چند نفر .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطي که آن را به کارهاي کوچکتر تقسيم کنيم .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کارتان را آغاز کنيد، توانايي انجامش بدنبال مي آيد .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
انسان همان مي شود که اغلب به آن فکر مي کند .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
همواره بياد داشته باشيد آخرين کليد باقيمانده، شايد بازگشاينده قفل در باشد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تنها راهي که به شکست مي انجامد، تلاش نکردن است .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دشوارترين قدم، همان قدم اول است .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
عمر شما از زماني شروع مي شود که اختيار سرنوشت خويش را در دست مي گيريد .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آفتاب به گياهي حرارت مي دهد که سر از خاک بيرون آورده باشد .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
وقتي زندگي چيز زيادي به شما نمي دهد، بخاطر اين است که شما چيز زيادي از آن نخواسته ايد .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
او که شادمانی را از مردم بگیرد
بی شک از گماشتگان شیطان است
او که تنها به سخن گفتن شادمان شود
غمگین ترین شماست
هر حکومتی که شادمانی را از مردمان
بگیرد شکست خواهد خورد و برانداخته خواهد شد
هرناله ای که از دست بیدادگری برآید
هزار خانه را به خاکستر خواهد نشاند
دروغ گویان
تنها بر گورستان مردگان و خاکسترزار خاموشان
حکومت خواهند کرد
زنان هستی بخش جهانند
و هستی بخش جهان عشق را آفرید
و از عشق.سرشت آدمی را آفرید
و از آدمی.سرشت آزادی را.
او که شادمانی مردم را نمی خواهد از ما نیست
او برده ی بی مزد اهریمن است
شهریاری که نداند شب مردمانش
چگونه به صبح می رسد
گورکن گمنامی است
که دل به دفن دانایی بسته است.
برچسبها: اس ام اس سخنان کوروش کبیر,
سخنان جالب و زیبای بزرگان جهان درباره کوروش کبیر!
در ادامه مطلب
در جهان امروز بارزترین شخصیت جهان باستان کورش شناخته شده است . زیرا نبوغ و عظمت او در بنیانگذاری امپراتوری چندین دهه ای ایران مایه شگفتی است . آزادی به یهودیان و ملتهای منطقه و کشورهای مسخر شده که در گذشته نه تنها وجود نداشت بلکه کاری عجیب به نظر می رسیده است از شگفتی های اوست .
دکتر هانری بر دانشمند فرانسوی – تمدن ایران باستان :
این پادشاه بزرگ یعنی کورش هخامنشی برعکس سلاطین قسی القب و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود
زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب بود که شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات (خشترا) می شمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خدواند دانسته و آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می کردند .
آلبر شاندور – کورش بزرگ :
شاهنشاهی ایران که پایه گذار او کورش بزرگ است به هیچ وجه بر اساس خشنونت پی ریزی نشد . بلکه عکس آن صادق است زیرا با رعایت حقوق مردمان پایه گذاری شد . پارسیها با مساعدت یکدیگر و به یاری پادشاهان مقتدر خود عظمت وشکوهی را در تاریخ به جای گذاشته اند که نشانه نبوغ و نژاد پاک آنان است . نژادی که حماسه آنان را همچون آفتابی در تاریکی نشان میدهد . آنان درخششی در جهان از خود به جای گذاشته اند که برای آیندگان نیز خواهد ماند .
ژنرال سرپرسی سایکس :
خوش زبانی او از پاسخی که در داستان رقص ماهیان به یونانیان داده است آشکار است. مطالب کتاب مقدس (تورات) و نوشته های یونانی و سنتهای ایرانی همه همداستانند که کورش باستانی سزاوار لقب بزرگ بوده است. مردم او را دوست میخواندند.
ژنرال سرپرسی سایکس بعد از دیدار از آرامگاه شاهنشاه کورش بزرگ :
من خود سه بار این آرامگاه را دیدار کرده ام ، و توانسته ام اندک تعمیری نیز در آنجا بکنم، و در هر سه بار این نکته رایادآورده شده ام که زیارت آمارگاه اصلی کورش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان، امتیاز کوچکی نیست و من بسی خوشبخت بوده ام که بچنین افتخاری دست یافته ام. براستی من در گمانم که آیا برای ما مردم آریائی (هندواروپایی) هیچ بنای دیگری هست که از آرامگاه بنیاد گذار دولت پارس و ایران ارجمندتر و مهمتر باشد .
سرپرسی سایکس – تا ایران باستان :
در شاهنشاهی کورش زیبایی – مردانگی – شجاعت – قهرمانیت – عدالت به عیان دیده شده است . وی هیچگاه عیاشی نکرد . کاری که اکثر بزرگان گرفتار آن بوده و هستند . آزادی هایی که داشت به هیچ وجه به شخصیت او صدمه نزد و افکاری داشت که به راستی متعلق به تاریخ نبوده است .
خوشگذران و تن آسایی نکرد .
چند نسل شاه پارسیان بودند .
افلاطون – قوانین ( ۴۷۷ تا ۳۴۷ پیش از میلاد ) :
پارسیان در زمان شاهنشاهی کورش اندازه میان بردگی و آزادگی را نگاه می داشتند . از اینرو نخست خود آزاد شدند و سپس سرور بسیاری از ملتهای جهان شدند . در زمان او ( کورش بزرگ ) فرمانروایان به زیر دستان خود آزادی میدادند وآنان را به رعایت قوانین انسان دوستانه و برابری ها راهنمایی میکردند .
هرودوت – تاریخ هرودو ت( ۴۸۴ تا ۴۲۵ پیش از میلاد ) :
هیچ پارسی یافت نمی شد که بتواند خود را با کورش مقایسه کند . از اینرو من کتابم را درباره ایران و یونان نوشتم تاکردارهای شگفت انگیز و بزرگ این دو ملت عظیم هیچگاه به فراموشی سپرده نشود .
کورش سرداری بزرگ بود . در زمان او ایرانیان از آزادی برخوردار بودند و بر بسیاری از ملتهای دیگر فرمانروایی می نمودند بعلاوه او به همه مللی که زیر فرمانروایی او بودند آزادی می بخشید و همه او را ستایش مینمودند . سربازان او پیوسته برای وی آماده جانفشانی بودند و به خاطر او از هر خطری استقبال میکردند .
هارولد لمب دانشمند امریکایی – کورش بزرگ :
در شاهنشاهی ایران باستان که کورش سمبول آنان است آریایی ها در تاجگذاری به کردار نیک – گفتار نیک – پندار نیک سوگند یاد میکردند که طرفدار ملت و کشورشان باشند و نه خودشان . که این امر در صدهها نبرد آنان به وضوح دیده میشود که خود شاهنشاه در راس ارتش به سوی دشمن برای حفظ کیان کشورشان می تاخته است .
گزنفون – کوروپد ا ی ( ۴۴۵ پیش از میلاد ) :
مهمترین صفت کورش دین داری او بود. او هر روز قربانیان برای ستایش خداوند میکرد . این رسوم و دینداری آنان هنوزدر زمان اردشیر دوم هم وجود دارد و عمل میشود . از صفتهای برجسته دیگر کورش عدل و گسترش عدالت و حق بود.
ما در این باره فکر کردیم که چرا کورش به این اندازه برای فرانروایی عادل مردمان ساخته شده بود . سه دلیل را برایش پیدا کردیم . نخست نژاد اصیل آریایی او و بعد استعداد طبیعی و سپس نبوغ پروش او از کودکی بوده است .
کورش نابغه ای بزرگ – انسانی والا منش – صلح طلب و نیک منش بود . او دوست انسانها و طالب علم و حکمت و راستی بود . کورش عقیده داشت پیروزی بر کشوری این حق را به کشور فاتح نمیدهد تا هر تجاوز و کار غیر انسانی را مرتکب شود .
کنت دوگوبینو فرانسوی – ایران باستان :
شاهنشاهی کورش هیچگاه در عالم نظیر نداشت . او به راستی یک مسیح بود زیرا به جرات میتوان گفت که تقدیر او را چنین برای مردمان آفرید تا برتر از همه جهان آن روز خود باشد .
کورش شاهنشاه پارسیان در فلسفه بیش از هر کس دیگر آگاهی داشت . این دانش را نزد مغان زرتشتی آموخته بود .
پرفسور کریستن سن ایران شناس – استاد زبان اوستایی و پهلوی :
شاهنشاه کورش بزرگ نمونه یک پادشاه “جوان مرد” بوده است . این صفت برجسته اخلاقی او در روابط سیاسی اش دیده میشده . در قواینن او احترام به حقوق ملتهای دیگر و فرستادگان کشورهای دیگر وجود داشته است و سرلوحه دولتش بوده . که این قوانین امروز روابط بین الملل نام گرفته است .
کورش یکسال پس از فتح بابل برای درگذشت پادشاه بابل عزای ملی اعلام نمود . برای کسی که دشمن خودش بود . او مطابق رسم آزادمنشی اش و برای اینکه ثابت کند که هدف فتح و جنگ و کشتار ندارد و تنها به عنوان پادشاهی که ملتش او را برای صلح پذیرفته اند قدم به بابل گذاشته است و در آنجا تاجگذاری نمود . او آمده بود تا به آنان آزادی اجتماعی و دینی و سیاسی بدهد . در همین حین کتیبه های شاهان همزمان او حاکی از برده داری و تکه تکه کردن انسان های بیگناه و بریدن دست و پای آنان خبر میدهد .
پرفسور گیریشمن – ایران از آغاز تا اسلام :
کمتر پادشاهی است که پس از خود چنین نام نیکی باقی گذاشته باشد . کورش سرداری بزرگ و نیکوخواه بود . او آنقدر خردمند بود که هر زمانی کشور تازه ای را تسخیر می کرد به آنها آزادی مذهب میداد و فرمانروای جدید را از بین بومیان آن سرزمین انتخاب می نمود . او شهر ها را ویران نمی نمود و قتل عام و کشتار نمی کرد . ایرانیان کورش را پدر و یونانیان که سرزمینشان بوسیله کورش تسخیر شده بود وی را سرور و قانونگذار می نامیدند و یهودیان او را مسیح خداوند میخوانند.
کنت دوگوبینو سفیر اسبق فرانسه در تهران ( مورخ فرانسوی ) :
تا کنون هیچ انسانی موفق نشده است اثری را که کورش در تاریخ جهان باقی گذاشت – در افکار میلیونها مردم جهان بوجود آورد . من اذعان میدارم که اسکندر و سزار و کورش که سه مرد اول جهان شده اند کورش در صدر انها قرار دارد . وتا کنون کسی در جهان بوجود نیامده است که بتواند با او برابری کند و او همانطور که در کتابهای ما آمده است مسیح خداوند است . قوانینی که او صادر کرد در تاریخ آن زمان که انسانها به راحتی قربانی خدایان می شدند بی سابقه بود
ویل دورانت – تاریخ تمدن ویل دورانت – مشرق زمین :
کورش از افرادی بوده که برای فرمانروایی آفریده شده بود . به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند . روش او در کشور گشایی حیرت انگیز بود . او با شکست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود . بهمین دلیل یونانیان که دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستهای بیشماری نوشته اند و او را بزرگترین جهان قهرمان پیش از اسکندر مینامند . او کرزوس را پس از شکست از سوختن در میان هیزمهای آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان در بند را آزاد نمود . کورش سرداری بود که بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت .
کلمان هوار – تمدن ایرانی :
کورش بزرگ در سال ۵۵۰ قبل از میلاد بر اریکه پادشاهی ایران نشست . وی با فتوحاتی ناگهانی و شگفت انگیز امپراتوری و شاهنشاهی پهناوری را از خود بر جای گذاشت که تا آن روزگار کسی به دنیا ندیده بود . کورش سرداری بزرگ و سرآمد دنیای آن روزگار بود . او اقوام مختلف را مطیع خود کرد . او اولین دولت مقتدر و منظم را در جهان پایه ریزی کرد . برای احترام به مردمان کشورهای دیگر معابدشان را بازسازی کرد . وی پیرو دین یکتا پرستی مزدیسنا بود . ولی به هیچ عنوان دین خود را بر ملل مغلوب تحمیل ننمود .
مولانا ابوالکلام احمد آزاد فیلسوف هندی -کورش بزرگ ( عباس خلیلی ) :
کورش همان ذوالقرنین قرآن است . وی پیامبر ایران بود زیرا انسانیت و منش و کردار نیک را به مردمان ایران و جهان هدیه داد . سنگ نگاره او با بالهای کشیده شده به سوی خداوند در پاسارگاد وجود دارد .
دیودوروس سیسولوس ( ۱۰۰ پس از میلاد ) :
کورش پسر کمبوجیه و ماندان در دلاوری و کارآیی خردمندانه حزم و سایر خصائص نیکو سرآمد روزگار خود بود . در رفتار با دشمنان دارای شجاعتی کم نظیر و در کردار نسبت به زیر دستان به مهر و عطوفت رفتار میکرد . پارسیان او را پدر می خواندند .
کورش به سال ۵۵۹ قبل از میلاد بر اریکه شاهنشاهی بنشست و در سال ۵۲۹ قبل از میلاد وفات یافت . پس از تسخیر بابل با مردمان شکست خورده بامهربانی رفتار کرد و اسیران یهودی را که بخت النصر از فلسطین به آن شهر آورده بود آزاد کرد و اجازه داد به فلسطین باز گردند . او فرمانی صادر کرد که معبد اورشلیم را که بخت النصر ویران کرده بود را با هزینه دولت ایران بازسازی کنند . کورش را در پارسه گرد که امروزه پازاردگاد نامیده می شود به خاک سپردند . او از مردان بزرگ تاریخ جهان است زیرا همه تاریخ نویسان نامدار جهانی از او به نیکی ستایش کرده اند . اوپادشاهی سیاستمدار – شجاع – با فتوت – با عزم و اراده – با گذشت و مهربان بود . او به عقاید دینی ملل مغلوب احترام می گذاشت . شهرهای ویران را دوباره آباد ساخت . او عقل و تدبیر را بر شمشیر و جنگ برتری داد . منشور جهانی او زینت بخش سازمان ملل متحد و جهان است .
اخیلوس ( آشیل ) شاعر نامدار یونانی – تراژدی پارسه :
کورش یک تن فانی سعادتمند بود . او به ملل گوناگون خود آرامش بخشید . خدایان او را دوست داشتند . او دارای عقلی سرشار از بزرگی بود.
برچسبها: سخنان جالب و زیبای بزرگان جهان درباره کوروش کبیر!,
دانستنی های جالب در مورد کوروش کبیر و داریوش
آیا میدانید : ۲۹ اکتبر روز جهانی کوروش کبیر است و این روز فقط در تقویم ایران نیست؟
ـ آیا میدانید : چند سال دیگر ، با نابودی کامل تخت جمشید باید سپاسگذار کشورهایی چون فرانسه باشیم که چندی از تخت جمشید را در موزه های خود حفظ کردند.
ـ آیا میدانید: اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.
ـ آیا میدانید : کمبوجیه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود.
ـ آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد
ـ آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلیمات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت .
ـ آیا میدانید : داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ – ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغذ آورد .
ـ آیا میدانید : داریوش بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد.
ـ آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت .
ـ آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید.
ـ آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن – کره – عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند .
ـ آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است .
ـ آیا میدانید : تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی “دنی تون” بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است .
ـ آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند .
ـ آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه – وزارت آب – سازمان املاک -سازمان اطلاعات – سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد.
ـ آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد.
ـ آیا میدانید : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد.
ـ آیا میدانید : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد.
برچسبها: دانستنی های جالب در مورد کوروش کبیر و داریوش,